فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت سوّم)

ادامه نوشته

فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت پنجم)

ادامه نوشته

فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت چهارم)

ادامه نوشته

فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت دوّم)

ادامه نوشته

فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت اوّل)

 


وزارت بهداشت، درمان وآموزش پزشكي  /  معاونت تحقيقات وفنآوري

 

كميته رايانه اي كردن طب وبهداشت

 

بانك اطلاعاتي رايانه اي طب اسلامي

 

 

كتاب خفي علائي (الخفيه العلائيه)

 

تقديم به روح پاك استاد فقيد دكتر محمود نجم آبادي (رحمت الله عليه)

 

تدوين و ويرايش الكترونيك، انتخاب و تعبيه تصاوير : دكتر حسين حاتمي  / سال 1381

 

 

 

فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت اوّل)

 

پيشگفتار 2

مقدمه 3

هوالشافي.. 3

شرح حال مولف خفي علائي.. 4

مولفات طبي گرگاني.. 5

اما مولفات طبي جرجاني عبارتند از. 5

در باره خف علائي.. 8

نسخه هاي خفي علايي.. 10

توضيحات... 11

بخش نخستين.. 13

مقاله اول  /  از بخش نخستين.. 13

مقاله دوم  /  از بخش نخستين.. 14

توضيحات... 15

مقاله نخستين از بخش نخستين در تدبير حفظ صحت... 19

باب نخستين  /  در تدبير هوا 19

توضيحات... 20

باب دوم  /  در تدبير فصل هاي سال (1). 25

وجه اول.. 25

وجه دوم. 25

صفت سفوف بنفشه. 25

توضيحات... 25

باب سوم  /  در تدبير شهر و مسكن.. 28

توضيحات... 28

 

ادامه نوشته

اگر می اندیشی عقابی

کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت . يک روز زلزله اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم ها از دامنه کوه به پايين بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود . مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد. يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد. جوجه عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست. او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي زد که تو بيش از اين هستي. تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي گرفتند و پرواز مي کردند. عقاب آهي کشيد و گفت: اي کاش من هم مي توانستم مانند آنها پرواز کنم . مرغ و خروس ها شروع کردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يک خروس هرگز نمي تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش که در آسمان پرواز مي کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد. اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي گفت به او مي گفتند که روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت. تو هماني که مي انديشي، هرگاه به اين انديشيدي که تو يک عقابي به دنبال رويا هايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فکر نکن . نويسنده: گابريل گارسيا مارکز

شعری در وصف خدا  اثری از : زنده یاد قیصر امین پور

________________________________ شعری در وصف خدا اثری از : زنده یاد قیصر امین پور پیش از اینها فكر می كردم خدا خانه ای دارد كنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق كوچكی از تاج او هر ستاره، پولكی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، كهكشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش دكمه ی پیراهن او، آفتا ب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ كس از جای او آگاه نیست هیچ كس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان،دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می گفتند : این كار خداست پرس وجو از كار او كاری خطاست هرچه می پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، كورت می كند تا شدی نزدیك، دورت می كند كج گشودی دست، سنگت می كند كج نهادی پای، لنگت می كند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو وغول بود خواب می دیدم كه غرق آتشم در دهان اژدهای سركشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می كردم، همه از ترس بود مثل از بر كردن یك درس بود مثل تمرین حساب وهندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تكلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود ... تا كه یك شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یك سفر در میان راه، در یك روستا خانه ای دیدم، خوب وآشنا زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟ گفت، اینجا خانه ی خوب خداست! گفت : اینجا می شود یك لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی، دست و رویی تازه كرد با دل خود، گفتگویی تازه كرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده و بی كینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است... ... تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان وآشناست دوستی، از من به من نزدیك تر از رگ گردن به من نزدیك تر آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود می توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا می توان با این خدا پرواز كرد سفره ی دل را برایش باز كرد می توان درباره ی گل حرف زد صاف وساده، مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سكوت آواز خواند می توان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان وآشنا : "پیش از اینها فكر می كردم خدا ..."