فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت سوّم)
باب هشتم / اندر خواب و بيداري.. 57
زالزالك ، گوجه وحشي ، زعرور. 62
باب دهم / در تدبير استفراغ به داروي مسهل.. 63
باب يازدهم / در تدبير استفراغ به داروي " قي" 73
و داروهاي " قي" آنچه بي خطرست اينست... 74
باب دوازدهم / در تدبير فصد و حجامت... 78
باب هشتم / اندر خواب و بيداري
بهترين وقتي خواب را آن وقت بود كه طعام از فم معده فرو گذشته بود و در قعر معده افتاده و قوت هاضمه معده بر آن، تصرفي تمام كرده ، و به معده خالي، خفتن زيان دارد و حرارت غريزي را ضعيف كند و تن را لاغر گرداند. و خواب روز، " رطوبت" (1) و " نزله" آرد، خصوصا در زمستان ، و رنگ روي را تباه و تن را سست كند و كسلاني و سقوط شهوت آرد ، و زيان كارترين چيزي خداوند مزاج سرد را بسيار خفتن است ، و كساني كه به روز، بسيار خفتن عادت كرده باشند، بتدريج از آن عادت باز بايد گشت، وخواب روز بجاي خواب شب نه ايستد (2) و روي را زرد كند.
و وقت خفتن نخست بر پهلوي راست بايد خفت يك زمان، پس بر پهلوي چپ گرديدن ، و شكم را گرم بايد داشت و چيزي گرم چون " سمور" (3) يا مانند آن بر شكم بايد پوشند ، و اگر بر شكم خسبد، صواب باشد تا حرارت جمع شود و طعام را نيك هضم كند ، و به پشت باز خفتن سخت زيان دارد از بهر آنكه فضله هاي (4) دماغي كه منفذ (5) از سوي پيش است چون بيني و كام، از سوي سر، ميل كند به سينه و عصب ها فرود آيد. " نزله" و " سل" ز"درد عصب ها" و " فالج" و " درد پشت" (6) تولد كند، وآنچه در دماغ بماند " كابوس" (7) و " صرع" و " سكته" تولد كند.
و بيخوابي و شب ناخفتن، گوهر (8) دماغ را كم (9) كند و طعام و شراب، ناگواريده و خام بماند، و قوت را ساقط كند ، وخواب بامداد زيان دارد، به حكم آنكه در شب غذا هضم يافته باشد و معده خالي مانده ، همچنان باشد كه كسي بر گرسنگي بخسبد.
و آوازهاي پيوسته وهموار كه معتدل باشد، و آواز آب و آواز آسيا كه سخت نزديك باشد (10)، خواب آرد (11) و ماندگي (12) و رنج ببرد ، و ماليدن بسيار و شراب ممزوج خواب آرد.
و كساني را كه از بي خوابي رنج باشد، بگذارند (13) كه تكيه زنند و چشم فراز كنند و از اندك مايه غنودگي كه باشد باز دارند، تا مانده (خسته) شود و پيش او جماعتي بنشينند و سمرها (سمر افسانه، حكايت) گويند و كتاب خوانند، تا ملول شود، پس ناگاه از پيش او برخيزند و چراغ بردارند، در حال بخسبد.
توضيحات:
1 ـ " مر" :"بيماري هاي رطوبتي" ، مج 1) و " كا" :"بيماريهاي رطوبي" 0
2 ـ در " مر" ، " ننشيند" و در " كا" ، " بايستد" آمده است.
3 ـ منظور پوشش با پوست سمور است.
4 ـ فضله: ماخوذ از تازي پس مانده از هر چيزي و هر چيز زائد و شاخه هائي كه ميوه آنها را چيده باشند و بول و براز و غايط و سرگين 000 (ناظم الاطباء) 0 در نسخه " مر" ، " فضلات" آمده است.
5 ـ منفذ: ماخوذ از تازي، جاي در گذشتن و جاي جاري شدن و راه و معبر و سوراخ و مخرج (ناظم الاطباء) 0 سوراخ، روزنه، راه نفوذ Pore Orifice 0
6 ـ يا درد كمر و در اصطلاح طبي، Pain in the back . Lumbago (شليمر) 0
7 ـ كابوس : حالتي كه به شخص خوابيده دست دهد و او پندارد كه شخص يا شيئي سنگين بر سينه او افتاده و او را ميفشارد. در نتيجه نفس خوابيده تنگ شود و خواهد كه حركت كند و فرياد نمايد اما نتواند 000 (معين) Nightmare ،( شليمر) 0 همان است كه ميان خواص و عوام به " بختك" مشهور مي باشد.
8 ـ گوهر دماغ: جوهر، اصل دماغ است. بمانند گوهر تن، و گوهر دل كه به معناي حقيقت و ميان قلب (با اقتباس از لغت نامه دهخدا) 0
9 ـ در " مر" :"تباه" و در " كا" :"كمتر" 0
10 ـ در ساير نسخه ها، " نباشد" آمده است.
11 ـ آواز آسيا يا صداي آسيا و صداي آب و نقالي و قوالي در طب قديم براي درمان بيماري هاي رواني معمول بوده ، از كساني كه در درمان بيماران اين قبيل درمانها را بكار برده است " رازي" طبيب بزرگ ايراني بود (رجوع شود به تاريخ طب در ايران، جلد دوم) 0
12 ـ خستگي، ناتواني Lassitude Fatigue 0
13 ـ در مج 1) و " كا" ، آمده است: "نگذارند" 0
باب نهم / در حركت و سكون
بدانكه حرارت غريزي از سبب هاي اندروني وبيروني اثرها مي پذيرد و اندك اندك به تحليل، خرج ميشود، حاجت است بدان كه عوض آن باز آرند و آنرا مدتي (1) دهند هم از گوهر آن ، و هر حرارتي كه از اندرون يا بيرون به تن رسد به همه غريبست و از گوهر آن نيست ، و حرارتي كه مدد آنرا شايد و از گوهر آن است (2)، حرارتي است كه از حركت اندام ها خيزد از بهر آنكه مردم چون حركت كنند، اندام هاي (3) او گرم شود و حرارت غريزي (4) برافروزد و مددي يابد هم از گوهر خويش و اين حركت را رياضت (ورزش) گويند.
و اصل بزرگ اندر تدبير حفظ صحت، رياضت است از بهر آنكه رياضت حرارت غريزي را برافروزد و فضله كه هر روز در تن بماند آنرا به تحليل دفع كند ، و بهترين وقتي رياضت را آنوقت باشد كه طعام هضم شده و طبع اجابت كرده و روده از فضله هاي طعام خالي گشته باشد.
و نخست كه تدبير رياضت خواهد كرد، بفرمايد تا وي را بمالند، ماليدني نرم، و به تدريج سخت تر مي مالند تا آخر سخت بمالند، پس به رياضت مشغول گردد ، و چون از رياضت فارغ شود ديگر باره ويرا بمالند، ماليدني نرم، و در ميان اين ماليدن دوم، چندبار اندام هاي خويش بكشد (5) و عصب ها دراز كند و نفس باز گيرد، چندانكه تواند، تا فضله ها كه به رياضت دفع نشده، بدين طريق دفع گردد.
و مدت رياضت، چندان بايد كه رنگ روي افروخته گردد وحركت به نشاط تواند كرد، و هرگه كه ماندگي پديد خواهد آمدن و عرق آمدن گيرد از رياضت باز ايستد ، و رياضت بر گرسنگي زيان دارد.
و انواع ماندگي ها (6) كه از رياضت و غير رياضت پديد آيد سه نوع است: "قروحي" (7) و " تمددي" (8) و " ورمي" (9). گروهي گفته اند نوعي ديگر هست كه آنرا " قشفي" (10) گويند.
اما قروحي: ماندگي باشد كه اگر دست فرو نهند يا حركتي كنند، المي يابد، چنانكه از " قروح" يابند و سبب فضله اي باشد رقيق و بسيار حرارت قوي كه اندام ها گرم كند و گوشت و پيه بگدازد و در فراخي (11) پوست پراكنده كند ، و اگر اين فضله بسيار تر باشد سرما اندر پشت مي يابد ، و اگر سخت بسيار باشد " لرزه" و " تب" تولد كند.
علاج ـ در " آب زن" (12) نشستن ، و ماليدن نرم وبه روغن هاي گشاينده (Opener) چون روغن بابونه (13) و روغن شيت (14) و روغن خطمي) خطمي < Marsmallon شليمر( ، و " گرمابه فاتر" (15) ، وطعام لطيف بايد چون فروج (16) كه به آب غوره (17) و كشك جو (18) پخته باشند و چون قليه كدو و اسفاناخ و ماش مقشر (ماش پوست كنده) 0
اما تمددي: چنان باشد كه مردم پندارند كه اندام هاي او كشيده است و امتلاء و حرارتي همي يابد اندر رگ ها وبندها وحركت دشوار تواند كرد، و سبب آن فضله باشد كه اندر عضله ها (19).
علاج آن، گرمابه و " آب زن" و ديگر علاج ها كه در قروحي ياد كرده آمد. و اگر اين ماندگي نه از رياضت باشد، از استفراغ چاره نبود.
و اما ورمي (20): نوعي است كه تن گرم باشد و رگ ها و عضله ها ممتلي) 21) بود، و اگر دست بر وي نهند المي يابند، چنانكه عضوي بر آماسيده (ورم كرده) باشد و سبب اين همچون سبب تمددي بود.
و علاج آن، به سه چيز تمام شود: "امتلاء" (22) را به استفراغ وكم خوردن زائل كنند ، و " حرارت" به شربت هاي خنك تسكين دهند ، و " امتلاء عضله ها" و " الم" به گرمابه و آب زن و آسايش و ماليدن به روغن ها علاج كننند.
و ماندگي قشفي (23): چنان باشد كه مردم پندارند كه در اندام هاي او خشك است و سبب آن رنجي باشد كه عرق بسيار كند، يا در هواي سخت گرم و سفر و رنج و روزه و كم خوردن اتفاق افتاده باشد.
علاج آن، آب زن و گرمابه ، و به روغن ماليدن ، و شربت ها ، كشكاب (24) و روغن بادام و شكر و لعاب اسبغول (25) و طعام فروج در كشكاب پخته ، و مانند آن. و هو اعلم و احكم.
توضيحات:
1 ـ در ساير نسخه ها، " مددي" آمده است.
2 ـ در مج 1) و " كا" ، پس از " گوهر آن است" آمده است: "جز حرارتي نيست" 0
3 ـ اندام: بدن و تن و عضو آدمي و جسم و كالبد و قد و قامت 000
Member Body, Grgan 0
4 ـ در " مر" ، پس از غريزي، " از آن حرارت" آمده است.
5 ـ گشادن: گشودن و باز كردن و كشاندن (ناظم الاطباء) ، بازكردن و گشودن (معين) 0 در اينجا مقصود ، مالش، ماساژ ماليدن يا مشت و مال Friction Rubbing است.
6 ـ تعب ها و ناتواني ها وخستگي ها و رنج ها، مشقت ها، سختي ها. در حاشيه مج 1)، " انواع ماندگي ها كه از رياضت پديد آيد" آمده است.
7 ـ ريشي، قرحه اي، زخم Ulcer 0
8 ـ كشيدگي و خميازه (ناظم الاطباء) ، كشش و تمديد Elongation,) - Tension آريانپور) ، كشيده شدن، دراز شدن، دراز كشيدن، تمدد اعصاب (معين( 0 تمددي منسوب به تمدد است.
9 ـ بر اثر ورم و آماس (ورمي، آماسي( 0
10 ـ قشف [به فتح قاف و شين ]: پليدي و چركيني پوست و كهنگي هيئت 000 (ناظم الاطباء( ، قشف، پليدي پوست و كهنگي هيات (اقرب الموارد، منتهي الارب( ، بدي حال و تنگي زيست با آنكه به غسل آوردن و شستن تن و نقس خود را پاك و صاف كرده باشد (از اقرب الموارد، منتهي الارب( 000 (تمام از لغت نامه دهخدا( 0
11 ـ در ساير نسخه ها، " اندر نواحي" آمده است.
12 ـ حمام دستي، وان، آبشنگ 000 (فرهنگ معين) ، ظرف بزرگ فلزي يا چوبي كه در آن آب خالص و يا مخلوط با بعضي دواها ريزند و چون شخص در آن نشيند تا بالاي ناف ويرا آب فرو گيرد و حوض كوچك (ناظم الاطباء) 0 در درمان هاي قديم از آبزن بسيار سخن رفته است.
13 ـ بابونه: بابونج به فارسي بابونه گويند 000 (تحفه) ، بابونه: گياه معطري كه گل آنرا در طب استعمال ميكنند 000 و يك قسم آن كه بابونه يك چشم باشد به تازي اقحوان گويند (ناظم الاطباء) ، بابونه گاوي، بابونه زرد، بابونه بي بو، بابونه كوتول، بابونه دو رگ، بابونه زيبا، بابونه دشتي (گل گلاب) ، بابونه شيرازي Camomile و Chamomile ، بابونه گاوي) Featherfew شليمـــــــــــر) Matricaria ، )گل گلاب( بابونه بي بو: M. Inodore ، بابونه گاوي : M. Camomilla )گل گلاب( (براي اطلاع بيشتر به كتاب بسيار ارزنده " گياه" تاليف مرحوم دكتر حسين گل گلاب مراجعه شود( 0
|
بابونه ، بابونج - Camomile |
14 ـ شبت شويد شويت Anethum و (Dill شليمر) و Anet وDill Dill - seed ـ (واژه نامه گياهي) 0
|
شويد ، شبت - Dill |
15 ـ آب آرميده و فرو نشسته از جوشش (ناظم الاطباء) ، آب ولرم يا نيم گرم در اصطلاح كنوني.
16 ـ فروج، عربي چوزه ماكيان خواه نر باشد و يا ماده ، جمع: فراريج. چوزه: بچه ماكيان و جز آن 000 (ناظم الاطباء) ، جوجه بروزن جوژه است كه بچه ماكيان باشد (برهان قاطع) ، جوجه: بچه ماكيان، بچه مرغ ، بچه هر پرنده كه تازه از تخم در آمده باشد 000 جوژه و چوزه و چوژه و جوزك و جوجگ، جوجگان جمع (عميد) Chicken
17 ـ در برخي از نسخه ها، پس از " غوره" ، كلمه " نلك" آمده است. نلك: زعرور و زالزالك و درخت زعرور (ناظم الاطباء) ، زعرور: گوچه وحشي، زالزالك (گل گلاب) ، زالزالك (Wild Plum آريانپور) Kind of Plum (حييم) 0
|
زالزالك ، گوجه وحشي ، زعرور - Hawthorn |
در حاشيه نسخه " كا" آمده: نلك بالكسر و با ضم هم گفته شده نام ميوه و بعضي گفته اند ماركنار (مارگيا، مارگياه، مارچوبه، مارشوبه، هليون 000 از تحفه و برهان و ناظم الاطباء و لغت نامه دهخدا) ، نلك: [به كسر و فتح نون ] 000 آلوچه كوهي، زعرور، آلوچه سگك (معين) ، نلك: زالزالك، كيالك، كويچ، ويش ولك، زعرورالادويه، زالزالك گل، ترشه وليك، سرخ وليك ، حفچه، الشوكه الحاده، وليك، گوجه وحشي White Thorn Hawthorn Wild damson ـ (واژه نامه گياهي) 0
18 ـ كشك: (به فتح اول و سكون ثاني و كاف) دوغ خشك شده باشد و به تركي قروت خوانند و بعضي گويند نان خورشي است كه آنرا از ماست مي پزند و بعضي گويند طعامي باشد معروف كه آنرا از آرد گندم و آرد جو و شير گوسفند درست مي كنند و يك قسم از آنرا گوشت و گندم نيز داخل مي سازند و مانند هريسه ميخورند 000 (برهان قاطع) ، كشك: دردي ماست يا دوغ كه پس از جوشانيدن خشك كنند. قروت، پينو و پينوك و رخمين و ريخبين وكشخ و كتخ هم گفته شده (عميد) (Dried Whey ، حييم و آريانپور) 0
19 ـ در " مر" ، " اعضاء" آمده است.
20 ـ در بعضي نسخه ها، " ماندگي ورمي" آمده است.
21 ـ ممتلي مملو، پر، لبريز Replete Full 0
22 ـ امتلاء: پري، سيري) Surfeit Fullness آريانپور و حييم) 0
23 ـ " قشف" را پيش از اين توضيح داده ايم. در حاشيه نسخه چاپي " كا" آمده: "القشف محركه شده الجلد و خشونته و رجل متقشف اي تارك للنظافه و الرفه" (از بحرالجواهر( كه مفاد و ترجمه آن چنين است: قشف تحريك كننده و سختي (صلابت( پوست و در شتي (خشونت يا زبري يا ناهمواري( جلد است و مرد متقشف يا تارك (ترك كننده) نظافت (پاكي) و تن آساني است. در بحرالجواهر " النظافه" آمده است كه صحيح ميباشد و نويسنده حاشيه " كا" ناصحيح كتابت كرده است.
رفه 000 فراخ و آسان شدن زندگاني و رسيدن به نعمت و فراخي روزي (ناظم الاطباء) ، فراخ شدن زندگاني (از اقرب الموارد) (تمام از لغت نامه دهخدا) :رفه و رفوه: تن آساني من باب فتح الترفيه آسان گردانيدن كار (بحرالجواهر) 0
24 ـ كشكاب: بروزن مهتاب " آش جو" را گويند كه به جهت بيمار پزند كشكا و به سكون واو بر وزن مهتاب و معني آش جو را گويند. (برهان قاطع) ، كشكاب: آب جو و ماءالشعير وكشك با آب سائيده كه نان در آن تريد كرده خورند. (ناظم الاطباء) ، كشكاب (Ptisan, Barley - Water آريانپور و حييم) 0
25 ـ اسبغول: اسفرزه و بزرقطونا.
باب دهم / در تدبير استفراغ به داروي مسهل
ببايد دانست كه مردم تندرست و كودك را و پير را و مردم خشك اندام و لاغر را و كسي را كه گوشت عضله هاي شكم او اندك بود و كسي را كه قوت ضعيف باشد و كسي كه معده يا دل او ضعيف بود و كسي كه عضله هاي زبان ضعيف بود، و اين كسي باشد كه در سخن به جاي حرف " سين" ، " ثا" گويد، و كسي كه خون در تن او بسيارتر از ديگر خلطها باشد، اين چندين گروه را داروي مسهل نشايد خورد، خاصه در فصل گرما و فصل سرما. و در فصل گرما، پيش از بر آمدن شعري (1) به بيست روز، و پس از بر آمدن، هيچكس را نه دارو شايد داد و نه مسهل و نه فصد و حجامت بايد كرد، مگر ضرورتي بود سخت، فصد كنند ، و شرطهاي تسكين و احتياط بجاي آرند ، و مباشرت (جماع) نيز نبايد كرد، خاصه در ايام " باحور" (2)، و اول " باحور" نوزدهم " تموز" (3) باشد.
و كسي را كه شادي بزرگ يا غمي بزرگ يا مهمي وانديشه بزرگ دارد، نشايد دارو خوردن ، و بسيار خوردن داروي مسهل عادت ناپسنديده است، تن را ضعيف كند ، و كسي كه در دارو خوردن آزموده نباشد، طبيب نشايد كه او را داروي مسهل دهد، و صواب آن باشد كه به غذاي اندك و لطيف تدبير او كند، و اگر چاره نبود، داروي لطيف دهد ، و مردم خشك مزاج را دارويي نرم و لغزان (4) بيشتر از آن اسهال كند كه داروي تيز(5). و داروخوار (آنكه دارو خورد) بايد كه نخست تن را مستعد (6) دارو خوردن كند، تا مقصود حاصل شود، بي مضرت، و اين، چنان باشد كه چند روز چيزي كه احشاء را ضعيف كند، بخورد (7) و معده را مراعات كند و گذرهاي دارو گشاده و طبع) 8) را نرم كند و خلط را پزاند (9)، پس مسهل خورد و آن ساعت كه مسهل خورد بايد كه طعام هضم شده باشد و هنوز شهوت طعام پديد نيامده بوبود، و دارو سخت شيرين نبايد، تا معده آنرا به عوض غذا قبول نكند، و به هضم آن مشغول نشود (10) ، و نشود خفتن پس از آنكه دارو خورده باشد، اگر دارو قوي باشد پيش از آنكه در كار آيد (دارو عمل كند) 0 بخسبد، دارو كار بهتر كند ، و دارو چون در كار آيد اگر بخسبد، باقي فعل دارو باطل گردد (دارو بي اثر شود) ، و اگر دارو نرم و لطيف باشد و بيش از آنكه در كار آيد بخسبد، دارو كار نكند يا كمتر كند ، و آب گرم خوردن پس از داروي مطبوخ (11) قوت دارو را ضعيف كند ، و از پس حب هاي قوي اگر در كار آن تقصيري باشد، آب گرم و شور اوليتر آنرا تا مندفع) 12) شود زود ، و اگر يك درمسنگ، مصطكي (13) (Mastic) سوده با اندكي شكر بخود، دارو را ياري تمام بدهد و زود دفع كند ، وتا دارو كار تمام نكند طعام و شراب نبايد خوردن ، و اگر معده صفرائي بود، صبر كردن احتمال نكند پيش از دارو، به زماني اندك، چند لقمه نان اندر شراب تريد كرده بدهند، يا شربت كشكاب به آب انار.
و اگر كسي را به فصد و اسهال حاجت آيد (14) نگاه بايد كرد واگر اخلاط بلغمي است، نخست مسهل بايد دادن ، و اگر كسي را دارو كار نكند و"تاسه" (15) و " بي آرامي" و " تمدد" (كشيده شدن در اعضاء) پديد آيد، شيافي (16) يا حقنه (17) بكار بايد داشت با قدري " جاوشير" (18) با شكر) 19) اندر آب گرم بايد دادن تا دارو دفع كند ، و اگر رگ ها ممتلي گردد و چشم ها بيرون خيزد، رگ بايد زدن و بسيار باشد كه آبي و سيب، غثياني) 20) كه از دارو باشد زايل كند و دارو در كار آيد ، و اگر نيز اين اعراض (21) بد تولد نكند، چون اجابت نيفتد (22)، فصد بايد كرد، اگرچه پس از دو سه روز باشد ، و هرگاه كه دارو كار نكند و تن از آن ماده كه مقصود (23) باشد پاك نشود، گرمابه بكار بايد داشت، چند روز، تا ماده كه بجانب روده ها ميل نكردست و بجانب پوست ميل داشته به عرق دفع شود، و ببايد آزمود، اگر از گرمابه لذت مي يابد، نشان آن باشد كه ماده دفع ميشود ، و اگر لذت نيابد و تا سه دروي مي يابد، نشان آن باشد كه زيان دارد، در حال از گرمابه بيرون آيد و به شربت و بـــه غذاي موافق (24) تدبير كند ، و چون از دارو فارغ شود، از همه چيزها كه احوال مردم بگرداند، چون شادي بزرگ و غم بزرگ و چون جماع بسيار و خشم عظيم و مانند آن خويشتن دور بايد داشت ، و طعام اندك و لطيف بايد خورد ، وپيش از طعام، مرطوب و مبرود را حب الرشاد (25) بايد خورد (26) اندر جلاب (گلاب)Rose Water و محرور را اسبغول به روغن گل (27) چرب كنند (28) و كسي كه سخت مبرود باشد حب الرشاد به روغن زيت چرب كنند ، وشراب خوردن پس از دارو هم (29) باشد كه تب آرد و اضطرابي پديد كند ، و اگر دارو مسهل به اسهال فزون از اندازه كار كند، شير تازه دهند، تا تاثير قوت دارو از امعاء باز دارد، و اگر تخم لسان الحمل (30) در شير جوشانند و بدهند، در حال باز دارد ، و اگر تب آمده باشد اسبغول و گل ارمني ( < Armeni an bole شليمر) و صمغ عربي (Gum arabic) به روغن گل چرب كنند و با شراب آبي (Quince) يا شراب موردانه (31) بدهند و ترياق فاروق (32) و شربت فلونيا (33) دو دانگ دهند و فلونيا اسهال باز دارد.
و هرگاه كه اسهال چندان شود كه " فواق") سكسكه (Hiccup پديد آيد، اسبغول چرب كرده به روغن گل بــه آب سرد بدهند ، و اطراف ببندند وعطسه < Sternutqtion To Sneeze, Sneeze,( آريانپور، حييم) آرند ، و فلونيا دهند ، و اهل تنعم و ملوك را و كساني كه دارو دشوار خورند، تدبيرها لطيف بايد ساخت.
امــــا خداوند معده ضعيف و گرم كه به استفراغ حاجت آيد، بگيرند: سقمونيا (Scamony) يك شربت (34)، و اندر جلاب خام حل كنند و آبي يا سيب ترش و شيرين پاره پاره (35) كنند و در جلاب نهند يك شب و بامداد آن آبي برجينند و بدهند (36) و آن جلاب بگذارند مضرت " سقمونيا" نباشد و مزه دارو ندهند ، اما اگر مقدار " سقمونيا" زيادت از يك شربت كند، تا آنچه آبي بستاند يك شربت بماند، صواب بود ، و اگر استفراغ صفرا و رطوبت حاجت افتد تربد (37) سپيد تراشيده و نيم كوفته بگيرند يك درم سنگ يا بيشتر به حسب طبع و قوت دارو خوار و اندر صد درمسنگ آب بجوشانند تا به نيمه باز آيد و بپالايند (38) و مقدار حاجت سقمونيا درين آب حل كند و مقداري شكر سوده در وي افكنند، پس آبي يا سيب پاره كرده آنگه در وي افكنند و يك شب بگذارند و بامداد آن آبي يا سيب بدهند، مقصود حاصل گردد.
مطبوخي كه خداوند " نزله" (39) را سوده كند ، بگيرند: "بنفشه" (40) خشك پنج درم، اصل " سوسن" (41) مقشر نيم كوفته ده درم، اندر نيمن آب بجوشانند تا به نيمه باز آيد) نصف شود( و بيست درم " شيرخشت" ( < Purgative Manna آريانپور) با " ترنگبين" (42) در وي حل كنند و بپالايند (43) اين يك شربت باشد.
صفت حبي لطيف ، بگيرند: "بنفشه" خشك دو درم (44)، رب سوس يك درم سنگ خيار شنبر (45) چندانك هر دو بدان بسرشند و حب كنند (46).
توضيحات:
1 ـ در " مر" و " كا" ، " شعراي يماني" آمده است. شعري، شعرا وشعراي شامي و شعراي يماني، به ترتيب (Siriws , procynon , Dog Star آريانپور) 0
|
شَعري ، شعراي يماني - Dog Star |
در حاشيه " كا" آمده است: "شعراي يماني ستاره ايست روشن كه به طرف جنوب تابد چون يمن به طرف جنوب واقع است، لهذا به يمن نسبت كردند" 0
2 ـ باحور: با حاي حطي بروزن كافور، بخاريرا گويند كه در هواي گرم از زمين برخيزد و در عربي به معني بسياري و سخت و شدت گرما باشد. با حورا: با زيادتي الف لفظي است يوناني به معني روزگار آزموده وايام آن هفت روز است و بعضي گويند هشت روز. ابتداي آن از نوزدهم تموز [تموز 31 روز جولاي اروپائيان ] باشد و در آن ايام آغاز شكستن گرما بود. وبعضي گويند معني اين لفظ شدت و زيادتي گرما باشد. و بعضي گويند اين لفظ ماخوذ است از بحران به معني حكم، يعني ازاين روزها حكم كنند بر احوال ماههاي خزان و زمستان 000 (برهان قاطع) 0 باحور: بخاري كه در هواي گرم از زمين برخيزد. باحورا: گرماي سخت تموز. باحورا: ايام آغاز شكستن گرما كه شروع آن از نوزدهم تموز " ماه اول تابستان و ماه دهم از شاميان كه آفتاب در برج سرطان (تيرماه) بود و گرماي سخت و تابستان" است تا هفت و يا هشت روز و روز اول آن دليل تشرين اول [31 روز اكتبر اروپائيان ] و روز دويم دليل تشرين دويم [تشرين 30 روز نوامبر اروپائيان ] تا به آخر هر چه در آن روزها واقع شود از گرما و سرما و باران و ميغ در آن ماه ها نيز چنان خواهد بود و بعضي گفته اند روز اول دليل ماهي خواهد بود كه آفتاب در برج اسد ] امرداد ماه ] باشد و روز دويم دليل بر ماهي كه آفتاب در سنبد ] شهريور ماه ] بود تا به حوت ] اسفند ماه ] كه هشتم است.
باحوري: يوم باحوري، روزي كه بيمار را تغييري پديد آيد (ناظم الاطباء) ، باحور باحوراء: سختي گرما در تابستان، گرماي سخت تموز (عميد) 0
باحور: بخاري را گويند كه در هواي گرم از زمين برخيزد. بسياري و سختي گرما. ايام باحورا: روزهاي گرم هفت روزند كه اولشان نوزدهم تموز است. باحورا: شدت حرارت در تموز است. باحوري: منسوب به باحور و باحورا، شدت گرماي تموز روز بسيار گرم، يوم باحوري: روز بحران و مراد از آن بيست و چهار ساعت باشد (معين) 0
3 ـ در " مر" ، " نوزدهم روز" آمده است. تموز ماه هفتم امروزي بعضي از كشورهاي عربي كه 31 روز است مي باشد (جولاي اروپائيان) 0 براي اطلاع خوانندگان نام هاي عربي كه از ماه هاي رومي گرفته شده بدين شكل مي باشد كه در نصاب الصبيان آمده است:
دوتشرين و دو كانون وپس آنگه شباط و آذار و نيسان ايار است |
حزيران و تمــــوز و آب و ايلول نگه دارش كه از من يادگار است |
به همين نحو ماه هـــــــــاي عربي كه با ماه هاي اروپائي تطبيق گرديده بدين نحو است: كانون دوم (January 31 روز( ، شباط (February 28) يا 9 2 روزكه دو ماه آخر زمستان مي باشند ، آذار March 31) روز( ، نيسان) April 30 روز( ، ايار May 31) روز( 0 (كه سه ماه بهار مي باشند( حريزان ( June 30 روز) تموز (July 31 روز) ، آب August (كه سه ماه تابستان مي باشند( ، ايلول ( September 30 روز) تشرين اول (October 31 روز) ، تشرين ثاني (November 30 روز) ، (كه سه ماه پائيز مي باشند) ، كانون اول ( December 31 روز كه ماه اول زمستان است) 0
4 ـ ساير نسخه ها: "لغزنده" 0
5 ـ اين كلمه در نسخه اساس خوانده نشد. در " مر" و " كا" :"تيز" و در مج 1): "تر" آمده است، از اصطلاح قياسي بعمل آمد.
6 ـ در " كا" ، " برآزده" آمده است. برازد بروزن طرازد يعني زيبد 000 (برهان قاطع) 0
7 ـ در " كا" و مج 1)، " نخورد" آمده است.
8 ـ دو نسخه " مر" و مج 1)، جمله " طبع را به منضجات و ملينات" را اضافه دارد. منضج Maturative و ملين Laxative و Emolliant 0
9 ـ به پختگي رساند. نضج، پختگي، رسيدگي Maturity است. پخته شدن ماده و جراحت (ناظم الاطباء) 0
10 ـ در " مر" ، " شود" آمده است.
11 ـ مطبوخ: ماخوذ از تازي ـ جوشانده شده و طبخ شده و دم كرده شده و دواي جوشانده (ناظم الاطباء) Decoction 0
12 ـ در " مر" ، " دفع" و در مج 1)، " بدفع اخلاط مشغول گرداند" آمده است.
13 ـ مصطكي: معرب از مسطبخي و به عربي " علك الروم" نامند. صغ درختي است ريزه تر از كندر، و سفيد او را رومي، و سياه او را نبطي گويند 000 (تحفه) ، مصطكي: ماخوذ از تازي يك نوع سم سقزي خوش بو و شبيه به كندر كه آنرا اراه و پلاجور و رماس و رماست و كپه تيز گويند 000 (ناظم الاطباء) 0
14 ـ در " مر" پس از كلمه " حاجه" جمله " افتد نخست مسهل بايد داد" و در " كا" :"نخست نگاه بايد اگر اخلاط گرم است نخست فصد كنند" و در حاشيه " مر" ، " نظر بايد كرد اگر اخلاط بلغميست" آمده است.
در مج 1)، پس از " حاجت آيد" ، آمده است: "و اخلاط بر نسبت طبيعي باشد چنانكه خون بيشتر از بلغم و بلغم بيشتر از صفرا و صفرا بيشتر از سودا و اين را نسبت طبيعي گويند. چون اخلاط بدين ترتيب باشد به فصد و اسهال حاجت آيد. طريقه علاج كه ابتدا به فصد بايد كرد" كه معلوم مي شود مطلب يا اضافي نويسنده يا از روي نسخه در دست تهيه كننده نوشته شده است. بعلاوه در حاشيه اين قسمت اشعاري در باب گفته بوعلي در درمان بيماريها آمده است كه احتياج به نگاشتن آنها نيست و ظاهرا از سليقه كاتب يا دستور دهنده مي باشد.
15 ـ تاسه: بر وزن كاسه به معني اندوه و ملالت باشد و به معني اضطراب و بيقراري هم هست 000 (برهان قاطع) ، تاسه: تاسا تاس، تاسيدن، انتظار آميخته با بيقراري، اندوه، ملالت: "علامت وي آن است كه تاسه و غمي اندر آن كس پديد آيد" (ذخيره خوارزمشاهي) ، اضطراب، بي قراري ، تلواسه (معين) 0
16 ـ شياف: ماخوذ از تازي ـ شاف و هر داروي جامد مخروطي شكل كه در مقعد يا مهبل داخل كنند و داروي چشم [پماد يا مرهم چشم ] (ناظم الاطباء) ، شياف Suppository و فرزجه [شياف از مجراي آلت زنانه به داخل مهبل ] Suppository For The Vulva 0
17 ـ حقنه: وارد ساختن دارويي توسط اسباب به مقعد و روده ها جهت روان ساختن و تليين و اجابت مزاج كه همان " اماله" است. حقنه: داروئي كه براي اماله كنند كسي را جمع حقن. اماله و داخل كردن در روده مستقيم دواي مايعي را باعانت آلت مخصوص به اينكار (ناظم الاطباء) حقنه و اماله در حقيقت يك نوع وارد كردن دارو از راه مقعد به روده هاست. منتهي اماله بيشتر مايع است و حقنه شديدتر چنانكه در متن كتاب آمده است. حقنه را دستور هم گويند. شليمر در لغت نامه خود حقنه و دستور اماله را يكي آورده است Clyster 0 اكنون اصطلاح اماله در طب بيشتر معمول است كه تنقيه گفته مي شود. واژه هاي Clysler و Enema و Injection در زبان انگليسي براي اماله و حقنه آمده است.
18 ـ جاوشير: معرب گاوشير (معين) ، جاوشير: صمغيست بدبو و ظاهرش سرخ تيره و باطن او سفيد 000 (تحفه) ، جاوشير: گياهي از طايفه چتري كه صمغ سقزي آن مشابه انغوزه است (ناظم الاطباء) ، جاوشير: هو صمغ شجره ورقها " كورق التين 000 "ترجمه آن: "صمغ درختي است كه برگ آن بمانند برگ انجير 000 "(بحرالجواهر) ، جاشير Oponax ، جاشير ترشي (O. Chironium گل گلاب) ، جاوشير (Oponax شليمر) ، در تحفه حكيم مومن درباره جاوشير مخصوصا در مورد خواص آن بسيار مفصل آمده است (طالبان به كتاب مزبور مراجعه فرمايند) 0
19 ـ در ساير نسخه ها، " دو مثقال مصطكي" آمده است.
20 ـ غثيان: ماخوذ از تازي شوريدگي دل و تقاضاي طبيعت بر " قي" كردن (ناظم الاطباء) Nausea
21 ـ اعراض: ماخوذ از تازي رنج و بيماري و حادثه و سانحه و حادثه ناگهاني جمع عرض. اعراض كردن: بيمار شدن و رنج بردن از عروض حادثه ناگهاني (ناظم الاطباء) Accidents ، (حييم) ، مرض عرضي Symptomatic- ) - Disease شليمر) 0 در اصطلاح طبي مجموعه عوارض ناشي از بيماري است كه در زبان فرانسوي و انگليسي ] Complications تركيبات ] گويند و در عرف بيشتر باقيمانده و آثار بيماري ها يا عود علايم مرضي است. خلاصه آنكه علامات و عوارض ناشي از بيماري ها " اعراض" است.
22 ـ مقصود آن است كه شكم كار نكرده است.
23 ـ اين كلمه در نسخه اساس كار خوانده نشد، از ساير نسخه ها استفاده شد.
24 ـ در " مر" :"لطيف" 0
25 ـ حب الرشاد: سپندان (ناظم الاطباء) 0 در ساير نسخه ها " حب الرشاد" آمده است.
26 ـ در نسخه مج 1)، پس از " بايد خورد" آمده: "و محرور و صفروي را اسبغول و برزقطونا و معتدل المزاج 000 "و در " كا" ، پس از " بايد خورد" آمده است: "و پيش از طعام مبرود و مرطوب را تخم ترب و تيزك ] تره تيزك جرجير [Garden Cress كه آنرا سپندان گويند و حب الرشاد بايد خوردن اندر جلاب و محرور و صفراوي را اسبغول و معتدل المزاج را تخم شاهسفرهم ] شاه سپرم. شاه اسپرغهم. ريحان سبز (معين) Sweet Basil (شليمر)
|
ريحان سبز ، جرجير ، سپندان - Garden Cress |
27 ـ در " مر" ، " روغن گاو" آمده است.
28 ـ جرب در " مر" و " كا" ، پس از " چرب كند" ، " پس اندر جلاب كند و كسي كه سخت محرور نباشد و مبرود باشد حب الرشاد به روغن زيت چرب كند" آمده است.
29 ـ در ساير نسخه ها، " و بيم باشد" آمده است.
30 ـ لسان الحمل: به فارسي بارتنگ 000 (تحفه) 0 لسان الحمل: به فارسي چرغون، بارتنگ، (ناظم الاطباء) بارهنگ Greaterplantain,Waybreol, - ) - Plantain آريانپور) 0
31 ـ شرابي كه با دانه مورد سازند. مورد Myrtle 0 در" مر" و مج (1)، " مورد دانه" و در " كا" ، " مورد" آمده است.
32 ـ درساير نسخه ها، فاروق" 0 ترياق پادزهر پازهر فادزهر (Theriac, Electuery شليمر) 0 جمع آن ترياقات Antidotes كه در قديم بيشتر بر ضد سم (Poison) و زهر (Venom) استعمال مي شده است. اما ترياق، يا بهتر بيان شود ترياق ها انواع و اقسام داشته و هر كدام با موادي ساخته مي شدند و استعمال مي گرديدند. " ترياق فاروق يا ترياك كبير يا ترياق اكبر يا ترياق هادي كه " اندروماخس" ( به فرانسوي) Theriac d' Andromaque تاليف نموده بزرگترين ترياقات بوده" (تحفه) 0 پزشكان سلف در تاليفات خود انواع و اقسام ترياقها را آورده اند، كه شرح آن خارج از اين مقوله است. توضيحا اضافه مي شود كه دو كلمه سم و زهر كه اولي بيشتر نباتي و دومي بيشتر حيواني است اغلب در كتاب ها در رديف يكديگر قرار مي گرفتند.
33 ـ فلونيا: اسم معجون مركبي است منسوب بافلن طبيب، افلونيا نيز نامند و در قرابادين ذكر يافت (مخزن الادويه) ، فلونيا: معجوني است كه از تخم شاهدانه و شيرابه خشخاش مي ساختند و بعنوان مسكر بكار مي رفته است. فلوني: نوعي معجون مسكن و مخدر منسوب به فيلون تارسي (Philon de Tarse) پزشكي از معاصرين اغسطس (اگوست) امپراطور روم كه جهت تسكين درد دندان و دل درد بكار ميرفته است، فلونياالروميه (معين) ، فلونيا: (Philonium Romanum شليمر) ، فلونيا همان افلونياست (بحرالجواهر و مخزن الادويي) 0
34 ـ مقصود يك ميزان خوراكي. يا در اصطلاح طبي " "Portion و در زبان فرانسوي " "Dose مي باشد.
35 ـ در " مر" و " كا" ، " و سركه و بيازنند" آمده است.
36 ـ در مج 1) و " كا" ، " به سر خلال بدهند" و در " مر" ، " به سر خلال برچنند" آمده است.
37 ـ تربد [به ضم تاء و باء]: ريشه مسهلي كه از هند آورند 000 (ناظم الاطباء) Turpeth (آريانپور) Turbith (شليمر) 0
38 ـ در " كا" ، " ببالايند" آمده است. پالائيدن، پالوده شدن، صافي شدن، بيختن، تراويدن، ترابيدن 000 (معين) 0 در كتاب به معناي آميختن و آغشته كردن آمده است.
39 ـ در ساير نسخه ها: "صفت مطبوخي كه خداوند نزله را سود دهد" 0 منظور از " صفت" خاصيت دارو است Quality) (در نسخه اساس كار بجاي " نزله" ، " تولد" آمده است كه كاتب را در نگارش سهوالقلمي دست داده است.
40 ـ بنفشه Viopet 0 سوسن (Lily, Lilium گل گلاب، آريانپور( ، سوسن: بروزن سوزن گليست معروف و آن چهار قسم مي باشد يكي سفيد كه آنرا سوسن آزاد ميگويند 000 و ديگري سوزن ازرق و ديگري زرد و آنرا سوسن ختائي مينامند چهارم الوان ميشود 000 (برهان قاطع) 0
در باره سوسن اسامي زيادي در كتب و فرهنگ هاي گياهي آمده است مانند پيلگوش و فيلگوش، و بيلغوش و زنبق ريش و امثال آنها. و درباب رنگ هاي آن علاوه بر چهار نوع مذكور در بالا سوزن احمر و سوسن بري و سوسن چيني و سوسن سرخ و امثال آنها آمده است (به گيا و واژه نامه گياهي مراجعه شود) (Lily of The Valley آريانپور) 0
41 ـ بنفشه Viopet 0 سوسن (Lily, Lilium گل گلاب، آريانپور) ، سوسن: بر وزن سوزن گليست معروف و آن چهار قسم مي باشد يكي سفيد كه آنرا سوسن آزاد ميگويند 000 و ديگري سوزن ازرق و ديگري زرد و آنرا سوسن ختائي مينامند چهارم الوان ميشود 000 (برهان قاطع) 0
در باره سوسن اسامي زيادي در كتب و فرهنگ هاي گياهي آمده است مانند پيلگوش و فيلگوش، و بيلغوش و زنبق ريش و امثال آنها. و درباب رنگهاي آن علاوه بر چهار نوع مذكور در بالا سوزن احمر و سوسن بري و سوسن چيني و سوسن سرخ و امثال آن ها آمده است (به گيا و واژه نامه گياهي مراجعه شود) Lily of The Valley (آريانپور) 0
|
سوسن - Lilium |
42 ـ ترنگبين (Manna of Heydsarum آريانپور) 0 در باره شيرخشت و بيدخشت و ترنجبين و گزهاي مختلف در اغلب كتب دارويي قدما آنقدر شرح و بسط داده شده كه يك رساله مستقل مي شود. خوانندگان كتاب مي توانند به كتابهاي " تحفه حكيم مومن" و " مخزن الادويه" و " فرهنگ نفيسي" و ساير فرهنگها مراجعه كنند.
43 ـ پالاييدن: پالوده شدن، صافي شدن 000 (لغت نامه دهخدا) در مج) 1) و " كا" ، " بيالايند" آمده است.
44 ـ در " كا" ، " ده مثقال" و در " مر" ، " دو درم سنگ" آمده است.
45 ـ در " كا" ، " عسل فلوس خيار شنبر" ودر مج 1)، " عسل خيار شنبر" آمده است كه مقصود شيره فلوس است.
46 ـ در مج 1): "و حل كنند" 0
در خاتمه اين حواشي اضافه مي گردد كه: در حاشيه صفحه اول باب دهم در نسخه اساس كار بيست و چهار و نيم سطري مطلب در باره عضلات و اضلاع (به مناسبت مردم خشك اندام و لاغر و كسي را كه گوشت عضلات شكم او اندك باشد 000) آمده است كه از آوردن آنها صرفنظر شد. ايضا در اواخر همين باب در نسخه مجلس (1) ـ در حاشيه ـ پانزده بيت شعر ازقول بوعلي سينا در باره خواص داروها آمده است.
باب يازدهم / در تدبير استفراغ به داروي " قي" (قي Vomiting)
كساني را كه سينه تنگ (1) باشد و از گوشت برهنه (2) و گردن دراز و حنجره ظاهر و بيرون آمده و كساني كه اندر سينه بيماري بود، " قي" نشايد كردن ، و كساني كه دماغ و اعضاء ضعيف باشند وكساني كه سخت فربه باشند، داروي مسهل اوليتر از " قي" باشد.
اما منفعت " قي" آنست كه بيماري ها و دردها كه فرود سوي (3) ناف است، سود دارد و معده را پاك كند و آرزوهاي بد، چون " گل خوردن" (4) و مانند آن زايل كند و آرزوي طعام پديد آرد ، و خداوند " يرقان" ((Jaundice , Icterus و " رعشه" و " فالج" و " نقرس" و " ماليخوليا" و"قوبا" (5) را سود دارد ، و خداوند " جذام" (Leprosy) و كساني كه بد رنگ (6) باشند سود دارد (7).
اما مضرت " قي" آنست كه معده را زبون كند، تا اخلاط روي بدو آورد و بيماري ها (8) و چشم و سينه را زيان دارد. پس اگر " قي" به اندازه و به وقت حاجت كنند گراني چشم و گوش و سر زايل كند.
و از بهر " قي" كردن چند گونه طعام و شراب خورده آيد، يك زمان صبر بايد كرد تا اخلاط كه مقصودست با طعام بياميزد ، و كساني كه ايشان را " قي" دشوار افتد، سه روز پيش از " قي" هر روز يك وقيه روغن شيرپخت) 9) با يك وقيه شراب صرف بياميزد و بخورد ، و هر روز در گرمابه رود روغن بمالد و شورباهاي چرب خورد و طعام هاي گوناگون. و اگر هوا سرد بود خانه گرم كند يا در گرمابه " قي" كند ، و در وقت قي كردن، " رواده") 10) بر پشت چشم نهد و ببندد و راست بنشيند، و چون فارغ شود چشم و روي به آب سرد بشويد و دهان به آب گرم و چند بار غرغره كند، بسكنگبين يا آبكامه.
و بهترين روزگاري (11) قي كردن را تابستان باشد ، و مرطوب، " قي" پس از رياضت كند و پيش از طعام ، و محرور، پس از طعام و شراب (12) كند ، و كسي كه خواهد كه معده او زبون نشود، پس از آنكه دهان بسته (13) باشد و غرغره كرده مقدار يك مثقال مصطكي سوده بايد كه با شكر (14) يا به آب سيب بخورد، تا ماده هائي كه روي به معده آرد باز دارد، و با قي، فضله كه باشد به جانب امعاء دفع كند، و گلشكر (15) و اطريفل (16) كوچك نيز سود دارد ، و اگر از دارو و " قي" سوزشي در معده تولد كند، شورباي چرب آنرا زائل كند، خاصه شورباي مرغ فربه ، و اگر " فواق" پديد آيد جرعه جرعه آب گرم ميخورد و عطسه آرد ، و اگر در سينه و پهلوها دردي و تمددي پديد آيد، به روغن بنفشه يا بابونه بمالند و به آب گرم تكميد (17) كنند، و تكميد چنان باشد كه مثانه گاو يا مانند آن چيزي پاك كرده و شسته، پر آب گرم و شراب گرم كنند و بدان موضع مي نهند.
و داروهاي " قي" آنچه بي خطرست اينست:
صفتش ، بگيرند: تخم ترب دو (18) درم، و تخم شبت يك دم، بوره نان (19) چهار دانگ، همه را بكوبند و به عسل بسرشند، پيش از طعام بخورند، اين يك شراب شربت باشد ، و ترب پاره پاره كنند (20) و اندر غضاره اي (21) نهند توتو (22) و بر هر توئي اندكي نمك پراكنند، پس مقداري سكنگبين عسلي بر سر آن كنند و يك شب بنهند، ديگر روز، پيش از طعام، آن ترب و آن سكنگبين بخورند و پس طعام بخورند و تدبير " قي" كنند(23) و پياز تر، دو يا سه در ميان طعام بخورند با ماهي، " قي" آرد ، و فقاع (آبجو Beer) گرم باآب شبت و ماءالعسل (سركنگبين) بخورند " قي" آرد. و هو اعلم و احكم.
توضيحات:
1 ـ مقصود آن است كه عضله " سينه اي "Pectoral ضعيف و كم گوشت باشد.
2 ـ مقصود آن است كه عضله " سينه اي "Pectoral ضعيف و كم گوشت باشد.
3 ـ در " مر" ، " سوي" و در مج 1)،" فروسو" و در" كا" "فروسوي" آمده است. فرسو: جهت پائين، جهت سفلي در برابر برسو (معين) 0
4 ـ مقصود " گل خواري" است Geophagisme Earth - eating كه بيشتر در زنان در حين بارداري ديده مي شود، و يك نوع " ويار" است.
5 ـ قوباء: نوعي خشكريشه كه در پوست آدمي پديد آيد (ناظم الاطباء) (Exantheme شليمر) 0 جمع آن قوابي است.
6 ـ مج 1): "بد رنگ و روي" و در " كا" :"رنگ روي زرد" 0
7 ـ در " مر" و مج 1): "وكساني كه داروي مسهل خورند قي و غثيان آرد. اگر بيش از دارو به سه روز قي كنند چون دارو خورد، قي و غثيان نباشد" و در " كا" :"و كساني را كه داروي مسهل قي و غثيان آرد اگربيشتر از آن كه دارو خواهند خورد قي كنند چو دارو خورند قي و غثيان نباشد" كه اين مطلب در نسخه اساس كار بعدا ذكر شده است.
8 ـ دو نسخه " مر" و مج 1)، كلمه " دندان ها" را اضافه دارد.
9 ـ شير پخت: روغن كنجد (ناظم الاطباء) (Sesamum - Oil شليمر) 0 در مج 1)، " روغن شير خشت" .
|
شير خشت - Sesamum |
10 ـ در ساير نسخه ها، " رفاده" آمده است. رفاده پارچه ايست كه با آن زخم و جراحت را ببندند Band 0
11 ـ در " مر" ، " وقت قي كردن" و در مج 1)، " اوقات قي كردن" آمده است.
12 ـ مج 1)، پس از شراب، جمله " يا اندكي شكر با آب سيب بخورد" را اضافه دارد. اين اضافه بعدا در متن اصلي آمده است.
13 ـ در " مر" و " كا" "شسته" آمده است.
14 ـ نسخه " كا" ، پس از " شكر" ، " يا بي شكر" را اضافه دارد.
15 ـ گلشكر و گلشكري، گلقند (ناظم الاطباء) ، گلشكر از شكر و برگ گل سرخ، گل انگبين 000 (معين) ، گلشكر: معجوني از برگ گل و گلاب و شكر درست مي كنند و آنرا گلقند هم ميگويند (عميد) ، مرباي گل: گل باشكر، داروي نيك، گلشكر، گل پرورد در شكر (ترجمه مقدمه الادب زمخشري، دانشگاه تهران شماره 848 صفحه 328)، (Rose Preserve, Conserve of Roses آريانپور) 0
سعدي گويد:
گر گلشكر خوري به تكلف زيان كند ور نان خشك دير خوري گلشكر بود
16 ـ اطريفل: معجوني كه جزء اعظم آن هليله (Mirobolans) است. اطريفل: ( Electuary of Myrobolan شليمر) 0 ايضا به " بحرالجواهر" مراجعه شود.
17 ـ تكميد: گرم كردن عضوي را به بستن كماد (درد شكم و پارچه گرم كرده كه بر عضو دردناك نهند) و جز آن بر وي (ناظم الاطباء) ، كماد (Dry Fomentation شليمر) 0 ايضا تكميد عبارت بود از گرم نگاه داشتن عضو توسط كيسه اي كه در آن خاكستر و يا نمك گرم ريخته باشند و بر روي عضو گذارند.
|
تكميد - Formentation |
18 ـ در " مر" :"ده درم سنگ" 0
19 ـ بوره: معرب بورق، فرانسوي شده (Borax معين) 0 و در كتاب منظور بوره نان يا بورق الخبز است.
بوره: بر وزن " شوره" چيزي است مانند نمك و آنرا زرگران بكار برند و شكر سفيد را نيز گفته اند و معرب آن بورق است و به عربي نطرون خوانند. گويند اگر قدري از بوره بسايند با صدف و در بيني زن بدمند، اگر آن زن عطسه كند دوشيزه بود و اگر نكند دوشيزه نباشد و بوره ارمني همان است (برهان قاطع) 0
بوره: ملحي است كه از آب بعضي درياچه هاي آسيا و چين و تبت و هندوستان اخذ ميكنند و تنگار و ملح ايراني نيز ناميده ميشود (ناظم الاطباء) " ، بوره، بورق: تركيب هاي مختلفي است كه گاهي كربنات و گاهي برات است. بورق الارمني بوره اي ارمني يابوره ي زراوندي باناخالصي هائي از قبيل اكسيدآهن، بورق المصفي (بوره ي پاكيزه) نسبه خالص، بورق الخبز، بوره ي نان با بعضي ناخالصي ها، بورق الصناعه (بوره زرگران) 0 اين سنگ جزو برات هاست و ممكن است تركيب زير باشد:) Boracit, Ulexit تمام از ترجمه سرالاسرار رازي) 0
|
بورات - Boracit |
20 ـ در " كا" ، پس از " پاره كنند" ، " همچون درم درم" آمده است.
21 ـ غضاره: چيزهائي كه از گل پخته باشد. ظروف سفالي (ترجمه سرالاسرار رازي) 0
22 ـ در ساير نسخه ها، " توبرتو" آمده است.
23 ـ توضيح آنكه در نسخه " كا" پس از " قي كنند" ، آمده است: "و پاره پياز نرگس اندر ميانه طعام بخورد و يا ماهي شور بخورند، قي آورده و فقاع گرم به آب " شبت" و يا " ماءالعسل" بخورند، قي آورد. و جوزالقي و " رقع يماني" بخورند كه بي خطر باشد" 0
پياز نرگس بوته نرگس، عنصل، بصل النرجس (معين) پياز عنصل Sea ) - Onion شليمر) 0
جوزالقي (Nux Vomica حييم) 0
رقع يماني گويند درختي است بقدر درخت گردكان و برگش مثل برگ درخت چنار و ثمرش شبيه به انجير و بقدر انار و دانه ثمرش مانند دانه انجير و با شيريني و ماكول است 000 و او را در مصر انجير فرنگي گويند000 (از تحفه) در حاشيه " كا" :"رقع يماني ميوه ايست مثل انجير اكثرا در يمن پيدا ميشود از مخزن" 0
| |
پياز نرگس ، پياز عنصل - Sea Onion |
جوزالقي - Nux Vomica |
باب دوازدهم / در تدبير فصد و حجامت (1)
فصد، استفراغي است كلي از بهر آنكه مركب همه اخلاط خون است و بدين سبب هرگاه كه فصد كرده شود از هر خلطي چيزي كم شود، پس فصد را استفراغي كلي ازين سبب گويند. و فضيلت فصد آنست كه چون رگي گشاده شود، رنگ و قوام قوت خون بيرون آمدن جمع توان ديد. و چندانكه مصلحت باشد، بيرون ميتوان كرد از اندك يا بسيار و داروي مسهل يا داروي " قي" اگر تقصير كند آن تقصير به داروي ديگر تدارك توان كرد و خطرناك باشد. و اگر افراط كند باز داشتن، دشوار و بدين سبب فضيلت هيچ استفراغ به فضيلت فصصد نرسد. و منافع خون در تن بسيار است. آنچه از آن چاره نيست در اين جايگاه مختصر گفته آيد (2) و آن آنست كه " جگر" گرم است و معدن قوت طبيعي است. و همه تن از آن، بهره يابد تا بدان پرورده شود ، و مركب حرارت غريزي هم خونست و خون آنرا به همه تن ميرساند. و بدين سبب است كه هرگاه كه خون لختي (3) بيشتر بيرون آيد، ضعف و غشي تولد كند. و منفعت بزرگتر آنست كه رگي بزرگ از " جگر" بدل پيوسته است و نصيبي تمام از خون بدل ميرساند و آن خون اندر دل مركب چون شرائين گردد و اندر همه شريانها برود و قوت حيواني به همه تن برساند. و بدين سبب است كه هرگه كه خون از شريانها برود، قوت حيواني باطل گردد و مردم هلاك شوند. و كمترين منافع خون آنست كه پوست رنگين و تازه و با رونق دارد و از بهر اين معني بعضي از متقدمان، خون بيرون كردن به هيچ حال روا نداشتندي ، و آن راي، خطاست از بهر آنكه منفعت خون آن وقت باشد، كه مقدار خون اندر تن چندان باشد كه بايد، و مزاج آنچنان كه بايد. پس هرگه كه مقدار بيشتر شود يا مزاج آن بگردد ناطبيعي گردد و سبب بيماريها شود. و زائل كردن حال ناطبيعي واجبست و عذري خواسته اند و گفته كه هرگه غذا از بيمار بازگيرد يا چيزي نافع و اندك داده شود، هم مقدار خون و هم مزاج خون به اعتدال باز آيد، وبه بيرون كردن حاجت نيايد. جواب آن گوئيم، اگر چه اين تدبير صوابست، مدتي و مهلتي (4) بايد تا غض حاصل آيد ، و آنجا كه ايمن نتوان بودن كه آفت پيشدستي كند و مهلت ندهد، پس به ضرورت، مقداري خون كمتر بايد كردن و صواب آن باشد كه اندر چنين حال هر سه تدبير كرده شود. غذا نافع و اندك دادن و مقداري خون بد بيرون كردن، خود غرض حاصل آيد. و اگر در حال بيرون كردن خون، اعتماد بر قوت و بر حال دل بايد كرد، و اين از نبض توان داشت (5). و اوليتر آنست كه طبيب در حال فصد، دست بر نبض دارد، تا هرگه كه تغيري و ضعيفي پديد آيد، در حال ببندد. و هرگاه كه سبب فصد، تباهي خون باشد، تا رنگ و قوام آن نگردد، نبايد بست، مگر كه اثر ضعف پديد آيد. و هرگه كه سبب فصد، بسياري خون باشد، تا قوت بيرون آمدن كمتر نشود، نبايد بست مگر كه اثر ضعف پديد آيد. و هرگه كه سبب فصد، آماس باشد تا رنگ خون نگردد، نبايد بست. " بقراط" بدين سبب ميگويد كه: اندر " شوصه" (7) رگ باسليق (Basilic Vein) بايد زد و تا رنگ خون بنگردد (7) نبايد بست مگر به دو سبب: يكي آنكه ضعف پديد آيد. دوم آنكه آماس، قوي باشد و رنگ خون دير بگردد و بيم ضعف باشد از بهر آنكه آماس گرم و بزرگ گذرهاي خون بسته باشد، و خون را در آن موضع باز داشته و به دشواري بيرون آيد. و مردم محرور و لاغر را كه در معده، صفرا تولد كند و كسي را كه " مسام" گشاده شود و كسي را كه " فم معده" ضعيف بود و كسي كه حس " فم معده" قوي باشد، از غشي نگاه بايد داشت.
پس طبيب بايد كه دست بر نبض دارد، تا چون اثر تغير بيند در حال ببندد. و در حال خون آمدن، غشي كمتر افتد، بيشتر پس از آن افتد كه رگ بسته باشند و " قي" كردن پيش از فصد، غشي باز دارد، خاصه كسي را كه در معده صفرا تولد كند و " فم معده" ضعيف بود. و اگر در حال غشي " قي" افتد، غشي زائل شود و قوت باز آيد.
و تدبير باز داشتن از غشي آنست كه پيش از فصد به زماني اندك مايه شراب انار دهند يا شراب سيب ترش يا شراب آبي ترش، يا شراب غوره يا مانند اين چيزي. و مبرود را پيش از فصد، شراب بودنه)پونه Pennyroyal) دهند با ميبه (8) يا جلابي كه اقاويه (9) در وي پخته باشند و مفصود را به پشت باز خفته فصد كند. و هم بدان شكل بايد تا خون چندانكه بايد بيرون كنند يا كمتر از قدر حاجت و به هيچ حال اسراف نكند. و از پس فصد، گوشت آبه (10) دهند. و " فصاد" بايد كه " نافه مشك" (11) و " پر مرغ" و آلتي كه بدان " قي" توان كرد حاضر كند (12) تا اگر غشي افتد در حال، " پرمرغ" فرو كند و" قي" آورد و مشك را ببوياند و دواءالمسك (13) اندر جلاب يا در آب انار حل كند و به حلق اندر چكاند.
و كسي را كه تب آيد، اندر ميان تب و روز ( تب روز حماي يوم Hectic- Fever) نوبت رگ نشايد زدن. و كسي را كه درد صعب بود، رگ نشايد زد. نخست درد ساكن بايد كرد و پس، رگ زدن از بهر آنكه درد، اخلاط را سوي خويش كشد. و رگ زدن، خلط را سوي خويش بيرون كند، منازعت ميان اين هر دو كشيدن پديد آيد، و اضطراب و شوريدن و ضعف تولد كند. و اندر تابستان، رگ روزي بايد زد كه هوا خوش باشد واندر ساعت نخستين) 14) از روز، خاصه مردم محرور را.
و اندر تدبير استفراغ به داروئي مسهل ياد كرده آمده است كه كدام روزگار، از فصل گرما، نه مسهل شايد خورد و نه فصد كردن. آن معني اندرين باب نگاه بايد داشت. وآن روز كه فصد كنند ديگر روز طعام اندك و لطيف تر بايد خورد و چيزي (15) بايد كه صفرا بنشاند خاصه محرور را. در جمله طعامي كه قوت بسيار دهد چون كباب و قليه خشك و مانند آن نبايد خورد از بهر دو كار: يكي آنكه مقصود از فصد بازگرفتن خون باشد و طعام قوي، مقصود باطل كند.
و ديگر آنكه آنروز كه فصد كند، قوتها و معده وديگر اندامها همه لختي ضعيف شوند و قوت ها قوي بايد تا طعام هاي قوي هضم كند. و چون قوت ضعيف باشد و طعام قوي خورده باشد هضم، بد باشد و خلط بد تولد كند و در حال گراني و كسلاني آرد.
و ازپس " قي" و از پس " اسهال" و از پس " جماع" و از پس " بيخوابي" و " رنج" و از پس " ناگواريدن" طعام و از پس " هيضه" (16) و از پس كاري كه تن را گرم كند تا به سبب آن تحليل، بسيار افتد و " مسام" گشاده شود، رگ نشايد زد ، و اگر ضرورت باشد ميان اين حال ها و ميان رگ زدن بايد كه دو روز يا سه روز رفته باشد. و از پس رگ زدن غلتيدن وآسودگي صواب باشد ، ليكن نشايد خفتن از بهر آنكه كسلاني و ضعيفي آرد و بر سر رگ " رفاده" بزرگ نبايد نهاد و هيچ عطر و لخلخه (17) نبايد ماليد. و اگر سر رگ گرم شود هر ساعت مي بايد گشاد و " رفاده" به گلاب سرد تر كردن و باز ببستن. و مرطوب را پيش از رگ زدن، رياضت معتدل بايد كرد، تا حرارت برافروزد و رطوبت ها بگذارد.
و اما رگهائي كه بيشتر زنند (18) قيفالست) وريد قيفال (Cephalic Vein و اكحل) وريداكحل (Meodian Cutaneous Vein) و باسليق Basilic Vein) ) (19) و حبل ذراغ (20) واسليم (21) و باسليق ابطي (22) و مابض ابطي (23) و صافن < Shaphena, Internal Saphenous Vein) آريانپور) و عرق النسا (24) و هر رگ را منفعتي ديگرست.
اما قيفال، علت هاي سر و چشم و بيني و كام و زبان و دندان و لب را سود دارد. و فصد اكحل، علت ها همه تن را سود دارد. و باسليق، علتهاي " جگر" و " سپرز" (25) و " ذات الجنب" و " شوصه" و دردهاي سرين و ساق و قدم را سود دارد.
واسليم، دنبال باسليق است، از دست راست، درد جگر را سود دارد. و از دست چپ " سپرز" را سود دارد. و خداوند " گر" و " خارش" (26).
و حبل الذراع، اندر بعضي دست ها با رگ باسليق است واندر بعضي با اكحل آميخته و بر " زندالاعلي" ( Radial Bone، استخوان زند اعلي ، Radius) نهاده نزديك خرده دست ( مچ دست < Wrist Carpus آريانپور) 0 و اندر كتب ميگويند كه منفعت آن همچون منفعت قيفال است. و قياس، بر خلاف اين واجب ميكند، همانا كه اين خلاف از سهو ناسخان افتاده باشد (27).
و فصد صافن، خــــون را از نيمه با پا [در بعضي نسخه ها: بالا] فرود آورد و حيض بگشايد و ريش زه دان (رحم Uterus ( و خايه و قضيب را سود دارد.
و مابض (28)، زير زانو است و بعضي از طبيبان گفته اند: كه مابض شاخها است و دنبال رگها كه يك رگ شده است. فصد آن، درد " احشا" را و درد " پشت" را سود دارد. و صافن، حيض را بگشايد و درد " مقعد" و"بواسير" را سود دارد.
و فصد عرق النسا، درد عرق النسا را زايل كند. ومنافع اين به منافع صافن نزديك است (29).
اما قيفال را مورب (30) بايد زد يا از پهنا ربوده بايد زد تا بيش از ديگر روي رگ بيرون نرود ، و بكرانه وتر (رباط ، زردپي ، Tendon) و عصب و عضله و غشاي آن برنيايد. و اندر زير اكحل عصبي هست، احتياط بايد كرد و ربوده (باتردستي و چابكي) بايد زد، و از درازنا (طول، درازا) بايد زد از بهر آنكه بسيار باشد كه اكحل در ميان دو عصب باشد.
و باسليق، از بهرآنكه در زيرش شريانست از موضع خويش يك سو بايد برد و مورب بايد زد تا از پهنا، از درازا نبايد زد و اگر از درازا زنند باد گيرد (باد كند، متورم شود) و باشد كه از هر دو جانب شريان باشد، دست از او ببايد داشت و رگي ديگر بايد جست. و اندر بيشتر وقتهاكه باسليق ببندند، باد گيرد ، و نشان بر وي آن باشد كه بر رگ مانند عدس يا نخود يا بزرگتر ناهمواريها پديد آيد، پس ببايد گشادن و به آهستگي ماليدن تا ناهمواري بشود (از بين برود) و ديگر ناهمواري ها پديد آيد، پس ببايد گشادن و به آهستگي ماليدن تا ناهمواري بشود، و ديگر باره ببستن ، و اگر ديگر باره بادگيرد، دست از آن ببايد داشت) 31) ، و باسليق ابطي بايد زد و هر رگ ديگر كه همچنين باد گيرد، نبايد بست و نشايد. و باسليق را اوليتر آنست كه به پشت، نيش (32) زنند چنانكه نيش حجامت زنند، تا سلامت باشد. و باسليق ابطي را بسيار ببايد ماليد و آب گرم برريختن بسيار، پس ببستن و بند بزرگ بايد زد، و دست مفصود راست بايد داشت، چنانكه زاويه بغل قائمه باشد، و رگ را به ابهام (انگشت ابهام، شست Thumb) فرو بايد گرفت و نيش از بالا برگ فرو بايد برد.
و فصد اسليم، ساعد (Forearm) را ببايد بست و مورب بايد زد يا از بالا، يعني از درازنا، و دست اندر آب گرم بايد نهاد تا خون چندانكه خواهد برود.
و رگ صافن، از بالا اشتالنگ ( شتالنگ ، استخوان پاشنه يا Astragale) ببايد بست و گامي چند ببايد زدن، و كروهه اي (33) از پنبه در زير پاي فرو فشارد تا رگ پديد آيد. و آن اصل رگ، دو شاخ برخاستست از دو جانب. و اصل اندر ميان هر دو است اصل را ببايد زدن.
و مابض را ساق ببايد بست، و ران نيز ببايد بست، و چندگام ببايد رفت، و چند بار فرو بايد نشست و برخاست، تا رگ پديد آيد.
و عرق النسا (34) را دستاري بگيرند دراز، يك سر آن در ران مفصود ببندند و باقي بر ران و ساق او مي پيچند (35) و مي بندند سخت تا به نزديك شتالنگ ، و چند فرو نشيند و برخيزد و پاي بر خشتي نهد و فصاد بر پشت پاي، ميان " خنصر" و " بنصر" رگ را بجويد. اگر يافت از خطا ايمن شد ، و اگر نيابد از پس شتالنگ از جانب و خشتي (36) بجويد و نشايد (ساير نسخه ها: نشان) عرق النسا آنست كه بر وي چند گره باشد و از درازا بايد زد از بهرآنكه از دو جانب او عصب است. و هرگه كه فصاد را خطائي افتد و سر نيش به غشا عصبي بازآيد، اگر دست باشد يا پاي، آماس گيرد و"كزاز" (Tetanos) تولد كند. پس همه تن به روغن بنفشه چرب بايد كرد، يا روغن بادام و آب گشنيزتر (گشنيز Coriander) و صندل سرخ و سفيد و شياف ماميثا (37) بر آماس ضماد كردن ، و اگر قوت بر جاي بود از دست ديگر رگ بايد زد ، يا رگ صافن ببايد زدن ، و اگر اين خطا بر پاي افتد از دست رگ بايد زد، هم از آن جانب، و اگر جراحت، ريم چرك (Pus) كند، جراحت فراغ (ساير نسخه ها: فراخ) بايد كرد ، و رفادهايي بايد نهاد، چنانكه ريم دفع كند. و اگر خطا از آنگونه افتد كه تنگ (ساير نسخه ها: نيك) گشاده باشد و خون اندر پوست گرد آيد و جايگاه رگ كبود شود، يا اثر آن زايل نشود، بدان دست هيچ كار نشايد كرد ، وهرگاه كه كبودي، كمتر مي شود و سلامت باشد و اگر كبود تر مي شود و يا سياه شود از دست ديگر رگ بايد زد، يا رگ صافن بايد زد ، وآن ضماد كه بيشتر باد كرده آمدست بر نهادن. و هرگه كه نشتر به شريان باز آيد، در حال ، سر رگ ببايد گرفت و دارويي كه آنرا لازوق (38) خوانند، برنهادن و زير آن رفاده بر نهادن و نيش محكم و دست بر بالشي بزرگ نهادن و بازوي و دست ديگر و پائي كه برابر اين دست مجروحست ببستن، تا خون بدين دست مجروح، ميل نكند و اگر از بستن رنج رسد، ببايد گشادن و بازببستن (39).
صفت لازوق، بگيرند: دم الاخوين (خــون سياوشان Dragon's Blood) و انزروت (40) و شب يماني (41) و قلقطار (زاگ زرد) و جلنار (معرب گلنار) و اقاقيا < Falce Acacia) آريانپورCommun Locst- Tree ، < حييم) و كندر و صبر (صبرزرد صبرالاصفر، Aloes) و از هريكي يك درمسنگ، صمغ عربي دو درمسنگ، اين همه را بكوبند و بپزند و به سفيده خايه مرغ بسرشند و آنرا با " وبر" (43) خرگوش يا با " قز" (44) پخته يا " خانه عنكبوت" (45) پاكيزه بر جراحت و گرداگرد آن نهند و به بندند و ده روز باز نگشايند. بعد از ده روز برفق بگشايند، اگر خون ساكن نشده باشد باز ببندند و هر چند روزي ميگشايند و باز مي بندند، تا معلوم شود كه جراحت بسته و محكم شده. و اندرين ميان طبع مفصود نگاه بايد داشت، تا نرم شود و به اعتدال باشد. و نشان رسيدن نيش به شريان آنست كه حركت خون بيرون آمدن حركت با نظام باشد همچون حركت نبض ، و در حال، نبض ضعيف شدن گيرد، و خون شريان رقيق تر باشد و اشقر) 46) باشد و اگر گوش بدو برند آواز خون بتوان شنيد.
اما حجامت (47)، كودكان و پيران را به جاي فصد باشد. و بر هر عضوي كه حجامت كنند آن عضو پاك شود و با خون حجامت از گوهر روح چيزي خرج نشود، و با خون فصد، بسيار خرج شود ، و كودكان را تا از شير باز نكنند بي ضرورتي سخت حجامت نكنند، و از پس آن تا ضرورت نباشد نشايد از بهر آنكه ضعيف شوند، و بر آن ضعف بمانند ، و بزرگان را از پس شصت سال، حجامت نشايد كرد از بهر آنكه خشكي بر پوست ايشان غلبه دارد.
و اوليتر آن بود كه روز چهاردهم ماه و پانزدهم ماه بايد فصد نكنند و حجامت نكنند (48)، توقف كنند تا نور ماه، نقصان گيرد. و اين روز شانزدهم و هفدهم باشد از بهر آنكه روز چهاردهم، ممتلي باشد از نور و اخلاط اندر تن حركت كرده باشد و ميل بجانب ظاهر كرده و رگها باريك و شاخ رگها (شاخه رگها) همه پر شده. و اندر وقت زيادتي نور ماه، خون نيك و صافي بيشتراند و خلط بد كمتر ، و هرگاه كه نور ماه نقصان گيرد، خون صافي باز گرديدن گيرد و اخلاط كه با خون حركت كرده باشد، به سبب آنكه، غليظ تر باشد بازپس (واپس تر و عقب تر) ماند و بدان زودي كه خون صافي باز گيرد، اخلاط باز نتواند گرديد، بدين سبب با خون حجامت اندر نقصان نور ماه خلط بد بيشتر آيد.
توضيحات:
1 ـ در " مر" ، " اندر استفراغ هاي ديگر" آمده است.
2 ـ در حاشيه نسخه اساس كار، در اين باب، يادداشتهايي آمده كه به نظر مي رسد از كاتبي است كه به احتمال قوي طبيب بوده وقريب نه ونيم سطر در مورد شرائين مي باشد.
3 ـ در " مر" :"قدري" 0
4 ـ در " كا" كلمه، اماني را اضافه دارد. امان: به معناي مهلت و فرصت، اطمينان و ايمني آمده است.
5 ـ در " مر" :"دانست" 0
6 ـ شوصه درد شكم و بادي كه در پهلوي مردم پديد آيد. و ورم دروني پهلو. اختلاج و جهــــندگي رگ (ناظم الاطباء) ] ، شوصه: باد كه در پهلو نشيند مردم را (منتهي الارب) 0 باد كه در پهلو افتد (مهذب الاسماء) ، (اقرب الموارد) 0 قسمي ذات الجنب Pleuresie) ( يادداشت مولف) ورمي است كه در حجاب اضلاع زير ديافراگم (از اقرب الموارد) 0 ورم دروني پهلو (منتهي الارب) 0 ذات الجنب كه ورم از داخل باشد. ورم در حجاب اضلاع از درون (يادداشت مولف) 0 شوصه و ذات الجنب در بيماري شبيه يكديگر و از نظر علاج نيز يكي هستند و هر كدام داراي علامت هاي خاصي است 000 (از تذكره داود ضريرانطاكي، ص 179) . شوصه، آماسي دردناك و گرم اندر عضلها اندرونين سينه (از ذخيره خوارزمشاهي) (تمام از لغت نامه دهخدا) در بحرالجواهر شوصه را ورمي در حجاب (پرده هــــا) اضلاع (دنده هـــا) 000 آورده است. خلاصه آنكه شوصه همان " برسام" است. برسام Inflammation of the diaphragm ورم حجاب ديافراگم (شليمر) ، برسام، (ذات الجنب ، Pleurisy, Diaphragmatis آريانپور) 0
|
ذات الجنب ، پلورزي - Pleurisy |
7 ـ در " مر" :"بگردد" 0
8 ـ ميبه: ماخوذ از " مي" به فارسي ـ داروئي كه از به و شراب ترتيب دهند (ناظم الاطباء) 0
9 ـ در ساير نسخه ها، " افاويه" آمده است. افاويه: ادويه عطريه طيبه بابويي كه طبيب، بيمار را بدان درمان كند 000 (ترجمه الجواهر) ، افاويه: ادويه حاد و معطر مانند ميخك و دارچين (ناظم الاطباء) 0 خاصه كلام عطريات است.
10 ـ در " مر" ، " ماءاللحم" و در مج 1)، " گوشت آب" آمده است. ماءاللحم: باصطلاح اطباء آبي باشد كه بعضي داروها و گوشت حيوان در آن انداخته بطريق عرق كشند (آنندراج) 0 عرقي است كه از گوشت ها گيرند (تحفه حكيم مومن) آبي كه با قرع و انبيق از گوشت حاصل كنند نه آبي كه از جوشانيدن گوشت در آب حاصل شود (يادداشت به خط مرحوم دهخدا) (تمام از لغت نامه دهخدا) 0
11 ـ نافه مشك: خريطه مشگ (كيسه و جوال كوچك 000 بغچه 000 و كيف 00 و جلد و تخمدان (ناظم الاطباء) 0 نافه: مشگدان (Bag of Musk آريانپور) 0 اين ماده خوشبو را عموما از ناف آهو مي گيرند و بهترين مشگها، مشگ نافه آهوي " ختن" مي باشد.
12 ـ در " مر" و مج 1)، " و دواءالمسك اندر جلاب يا اندر شراب حل كنند 000 "قبل از جمله بعدي آمده است.
13 ـ دواءالمسك يك نوع فادزهر Antidote بوده كه مركب از افسنتين و صبر و ريوند چيني و زعفران و برزك و مشك و چند بيدستر و عسل مي باشد. (فهرست تاريخ طب در ايران، ج 2 ، صفحه 692).
14 ـ در " كا" پس از " نخستين" ، " از روز آنروز كه رگ زنند و ديگر روز طعام كمتر و لطيفتر خورند. و چيزي خورند كه صفرا بنشاند" آمده است.
15 ـ در " مر" ، پس از كلمه " چيزي" ، " و چيزهاي صفراوي نشايد خوردن و از پس قي و اسهال و جماع و بيخوابي و رنج و از پس ناگواريدن طعام و از پس هيضه و از پس هيچ كاري كه تن را گرم كند يا به سبب آن تحليل افتد بسيار و مسام گشاده شود، رگ نشايد زدن" آمده است.
16 ـ هيضه 000 اسهال و قي با هم (اقرب الموارد) ، اسهال شديد توام با استفراغ در اثر سوءتغذيه بطور انفرادي در اشخاص عارض ميشود و به صورت همه گير در نمي آيد (Sporadic Cholerai) وباي پائيزي، ثقل سرد (معين) 0
17 ـ لخلخه: بويهاي آميخته، خميره خوش بوي، خميره بوي (مقدمه الادب زمخشري، دانشگاه تهران، صفحه 307). ايضا به " بحرالجواهر" رجوع شود.
لخلخه: بر وزن دغدغه، تركيبي است از مواد خوشبو و عطرها مانند مشك و عنبر و كافور و لادن و عود كه قدما براي تقويت دماغ و بخور دادن آنرا نافع ميدانستند (خلاصه اي از برهان قاطع و ناظم الاطباء و معين وعميد) 0 لخلخه سليماني: ثقل روغن و زعفران را گويند (معين) 0
18 ـ در حاشيه نسخه اساس، هفت سطر دستورهاي طبي آورده شده كه به ظن قوي از كاتب يا دستور دهنده كتاب اضافه شده و مربوط به متن نمي باشد.
19 ـ اين سه " وريد" بيشتر از ساير وريدها در طب ديروزي جهت رگ زدن (خون گرفتن) مورد استعمال داشته، تا آنجا كه به ادبيات كشور ما هم سرايت كرده است:
اي خواجه مبارك و بر بندگان شفيق فريادرس كه خون رهي ريخت جاثليق لختي زخون بچه تاكم فرست از آنكه هم بوي مشگ دارد و هم گونه عقيق تا ما بياد خواجه دگر باره پركنيــــم ز خون تازه اكحل و قيفال و باسلــيق |
20 ـ حبل الذراع: دو رگ ديگر حبل الذراع است واين رگ اندر بيشتري مردمان باسليق است و اندر بعضي باسليق با اكحل آميخته ميگردد و حبل الذراع آن است و بر زير زندالاعلي نهاده است، نزديك خرده دست است [مچ دست ] و اگر چه ميگويند كه آن باسليق است واندر كتب چنين ياد كرده اند كه منفعت فصد آن همچون منفعت فصد قيفال است و قياس بر خلاف اين واجب كند، مگر اين اخلاف از خطاي ناسخ افتاده است (ذخيره خوارزمشاهي) حبل الذراع: رگيست در ظاهر ساعد و آن از شاخه هاي قيفال است. رگيست در دست (دستوراللغه اديب نطنزي) وريدي است كه ممتد است از جانب انسي [طرف چپ هر چيز 000 < بحرالجواهر] ساعد به سوي بالا وسپس از طرف وحشي [بيروني < بحرالجواهر] آن امتداد يابد. عرق في اليد. (معجم البلدان) (تمام از لغت نامه دهخدا) 0
21 ـ اسيلم: نام وريد كوچكي است مابين خنصر ]انگشت كوچك دست[Little Finger و ينصر ]انگشت چهارم دست انگشتي كه انگشتري بدان گذارند[Ring Finger خلاصه اي از بحرالجواهر) 0
اسيلم: يكي از عروق سته دست " و اما عروق اليدين فسته، القيال [قيفال ] والاكحل والباسليق وحبل الذراع الوحشي والاسيلم والابطي" (معالم القربه، ص 162 و 104 ـ نقل از لغت نامه دهخدا) ـ خلاصه و ترجمه سطور بالا آن است كه: اسيلم يكي از رگهاي شش گانه دست است: اما رگهاي دو دست شش عدد ميباشند: قيفال واكحل و باسليق و حبل الذراع وحشي و اسيلم و ابطي( 0 اسيلم) Vena Salvatella از دهخدا) در بحرالجواهر " اسلم" آمده كه توضيح داده " باسليق بغلي" است.
22 ـ باسليق ابطي: وريد زير بغل Axillary Vein 0 ابط [به كسر الف و سكون باء و طاء] زيربغل كه گاه ازآن فصد كنند (ناظم الاطباء) 0
23 ـ در " كا" :"مابض الركبه ] وريد زانو] Short External - Saphenous Vein ـ (شليمر) 0 مابض: محل اتصال عضد [بازو] به ساعد [بين مفصل آرنج و مفصل مچ ] وايضا باطن زانو [ركبه ] (خلاصه اي ازبحرالجواهر) 0 مابض: باطن زانوي مردم 000 (ناظم الاطباء) :مابض ابطي، وريد زير بغل است.
24 ـ وريد عرق النسا Sciatic Vein 0 كلمه عرق النسا (Sciatic) در فارسي و اصطلاحات خارجي عموما به عصب و بيماري " سياتيك" آمده است. در حاشيه نسخه اساس در صفحه مربوط به رگهايي كه بايد فصد بعمل آيد وذكر انواع وريدها مطالبي اضافي دارد كه معلوم ميشود كاتب (كه احتمالاطبيب بوده) آورده است.
25 ـ نسخه " كا" ، اين كلمات را " و سينه را" اضافه دارد.
26 ـ در " كا" ، پس از " خارش" ، " وابطي خليفه (جانشين و بدل) اكحل است" 0 آمده است.
27 ـ معلوم شد كه كتاب و نساخ در نوشتن كتاب سهو و خطاهايي و نظراتي شخصي داشته اند كه بسيار روشن است. اما گاهي بر حسب ذوق افرادي كه به كتاب و نساخ كتابي براي استنساخ سفارش مي دادند، خودشان (سفارش دهندگان) نيز دخالت هايي ناروا در متن كتاب بر حسب ذوق خود، كم يا رياد، روا مي داشتند. در حاشيه كتاب چند سطر كوچك در باره حركت عضلات و حس اعصاب و عمل آنها آمده است كه از كاتب مي باشد.
28 ـ در بعضي نسخه ها، " مابض الركبه" آمده است.
29 ـ در " كا" ، پس از " عرق النساء" آمده: "در پس كعب ] هر بند استخوان وشتالنگ Anklebone,Slinbone عظم كعب، (شليمر) [ راست بود يعني كعب وحشي [بيروني ] و فصد " عرق النسا" ، و پس از " نزديك است" ، " و صافن در پس كعب چپ بود يعني كعب انسي [دروني ]" آمده است. شتالنگ و استخوان كعب و پاشنه و كف پا 000 (ناظم الاطباء) ، استخوان تاپ، استخوان شتالنگ (Astragalus احدوت( ، كعب: بجول، طاس، ته، قوزك Cube root (آريانپور) ، كعب: بند استخوان بندگاه پا و ساق، پاشنه پا، شتالنگ 000 (عميد( ، انسي: ماخوذ از تازي، آن طرف از چيزي كه نزديكتر به شخص باشد (ناظم الاطباء) 0
30 ـ در " مر" و " كا" ، به وريب آمده است. وريب: اريب كج و معوج و منحرف (ناظم الاطباء) 0
31 ـ در حاشيه اين دو سه صفحه، از باب دوازدهم، كاتب از خود (يا به اشاره دستور دهنده) يادداشتهايي آورده است. ايضا در " كا" چند جا اضافاتي دارد كه معلوم مي شود بعدا در چاپ آمده است (يا محتملا از روي نسخه اي استنساخ شده است) 0
32 ـ نيش: نوك هر چيز سر تيز (مانند سوزن، نشتر، خنجر) 000 (معين) 0 در اينجا بيشتر مقصود نيشتر (يانشتر Trocar, Lancet) است.
33 ـ جروهق: گروهه درزي، گلوله ريسمان درزگر. جروحق معرب گروهه بندقه: سنگ كمان، كروهه (مقدمه الادب زمخشري انتشارات دانشگاه تهران شماره 848 ، صفحات 304 و 323) ، بندق: گلوله گلين يا سنگي يا سربي و ياغير آن 000 جمع آن بنادق. بندقه: واحد بندق يك گلوله (گلين، سنگين 000)(معين) ، بندقه: گلوله خرد و سنگ مدور (ناظم الاطباء) 0
34 ـ در " كا" آمده: "و عرق النساء و او پس كعب راست بود يعني كعب وحشي [بيروني ] و فصد آن درد عرق النساء را سود دارد و زايل كند، طريق فصد وي آنست كه دستاري 000 "0
35 ـ در " مر" :"و سخت مي بندند" 0
36 ـ در ساير نسخه ها، " جانب وحشي يعني جانب بيروني" آمده است.
37 ـ ماميثا:) Common Field -Scabious شليمر( ، ماميثا: نام رستني كه در آب بهم رسد و از داروهاي قابض است و عصاره آنرا شياف ماميثا نامند (ناظم الاطباء) 0
ماميثا - Scabious |
38 ـ لازق: چسبنده 000 (لغت نامه دهخدا) ، لازوق: مرهمي كه تا به شدن جراحت چسبان باشد (منتهي الارب) ، لازق: سريش و بر داروئي اطلاق شود كه بر روي جراحت گذارند تا بهبود يابد (ترجمه از بحرالجواهر) 0
39 ـ در حاشيه نسخه " مر" ، " و دست بر بالش بزرگ نهادن" آمده است.
40 ـ انزروت كنجيده، كجول كرماني، كحول فارسي انجروت معرب آن عنزروت، صمغ است سقزي برنگ سرخ، زرد يا سفيد، طعم آن تلخ است و از درختي خاردار كه برگهائي شبيه مورد دارد استخراج شود، عنزروت، انجروت، زنجير، كنجده، كلك (معين) (Sarcolla آريانپور) ، درخت انزروت ( Sarcolla Plant شليمر) 0 در نسخه " مر" ، عنزورت آمده است.
41 ـ شب يماني (به فتح شين و شدباء) زاج، زاج سفيد 000 وانواع و اقسام دارد كه يكي از آنها شب يماني است 000 (ترجمه سرالاسرار رازي) 0
42 ـ در " كا" ، كلمه " كتيرا" را اضافه دارد. كتيرا Gum Tragocanth (شليمر) 0
43 ـ وبر (به فتح واو و باء) ، پشم شتر و خرگوش و مانند آن 000 (معين) 0 در بعضي نسخه ها " وير" آمده است.
44 ـ قز (به فتح قاف) :كج و ابريشم خام و بد قماش (ناظم الاطباء) 0
45 ـ مقصود تارعنكبوت (لعاب مترشح عنكبوت) است. كارتنه، كارتنك (معين) 0
46 ـ اشقر 000 هرچه داراي رنگ سرخ مايل به سفيدي باشد. (معين) ، الشقر: بمانند كتف لاله و شنگرف و مفرد آن شقره است (ترجمه از بحرالجواهر) 0
47 ـ حجامت واژه تازي است و آن چسبانيدن شاخ حجام (حجامت گر) به بدن آدمي (عموما بين دو كتف) و مكيدن هواي آن كه در نتيجه موضع بر آمده و باد كرده و خون بدان محل متمايل مي شد. نام ديگر حجامت بادكش است. پس از آنكه عمل بالا انجام مي گرفت با نشتر (چاقو) خون از بدن بيمار (قسمتي كه باد كرده بود) گرفته مي شد. يا آنكه بعضي اوقات فقط بادكش ساده بعمل مي آوردند، بدون خون گرفتن كه اين عمل را " بادكش" مي گفتند. بادكش (Dry Cupping, Cupping آريانپور) 0 بادكش كردن مترادف با كوزه انداختن است. حجامت فرنگي Spring Scarificator (شليمر) 0
بادكش ، حجامت فرنگي Cupping |
48 ـ در باب خون گرفتن و حجامت قدما را عقايد مخصوص بوده كه در كدام روز و در چه فصل از سال و چه موقع خون گرفته شود، يا حجامت به عمل آيد. مطلب مهم آنكه عموما اثر آفتاب و مهتاب و ايام ماه را در اين دو موضوع بسيار معتبر مي دانستند، چنانكه در متن كتاب آمده و اطباء نيز بدان عمل مي كردند، هنوز مردماني را در همين زمان مي بينيم كه در پشت آنها بين كتفين جاي خراش تيغ دلاك ديده مي شود. اين عمل را بيشتردلاكها انجام مي دادند.