فهرست مطالب كتاب خفي علائي (قسمت چهارم)
باب سيزدهم / اندر تدبير استفراغ هاي ديگر.. 89
باب چهاردهم / در تدبير اعراض نفساني.. 100
باب پانزدهم / در تدبير پيران.. 102
باب شانزدهم / در تدبير مسافران.. 104
باب سيزدهم / اندر تدبير استفراغ هاي ديگر
و آن هفت نوع است:
الف ـ ادرار (1) بول (كميز، پيشاب، زهرآب، Urine)
ب ـ عرق (Sudation)
ج ـ مخاط (Mucus ، ترشحات و آب بيني) كه از بيني آيد.
د ـ لعاب) آب دهان (بزاق ، Saliva) كه از بن دندان و دهان آيد.
ه ـ جماع (مجامعت ، مقاربت جنسي Coitus)
و ـ استفراغ به شياف (2).
ز ـ استفراغ به حقنه (3).
و اما ادرار بول:
ببايد دانستن كه هر طعام كه خورده شود آنرا سه هضم است: هضم نخستين اندر معده است و هضم دوم اندر جگر و هضم سوم اندر اندامها. و از هر هضمي چيزي بماند كه قوت مغيره، آنرا تمام هضم نكرده باشد، و اندر تدبير حفظ صحت دفع آن واجب است. و هر فضله را طريق است كه بدان طريق دفع شود. اما دفع فضله دوم، ادرار بول باشد از بهرآنكه اين فضله در عروق باشد. و هرگاه كه اندكي باشد به دارويي ادرار كننده دفع شود، و اگر بسيار باشد به داروي ها كه آن فضله از عروق جدا كند و به اسهال دفع كند و به دفع كردن حاجت آيد ، وتدبير اسهال، در گذشته ياد كرديم. و تدبير ادرار و داروها كه ادرار كنـــد، اندر بخش عملي، در باب علاج " عسرالبول" (Dysuria) ياد كرده آيد.
اما منفعت ادرار بول:
كه به اندازه حاجت بود، بزرگ است. درد پيوندها را و درد پشت را و گراني و كسلاني و استسقا و بيشتر بيماري ها را كه از تري باشد زايل كند و افراط كردن اندر آن بيم باشد كه مثانه را ريش (زخم و جراحت Sore Ulcer) كند و تشنگي و علت " ذيابيطش" (4) و " دق" و " گدازش" (6) تولد كند.
تدبير ادرار عرق:
ببايد دانستن كه عرق فضله هضم سوم است و طريق دفع آن گذرهاي باريك است و ناپيدا كه آنرا مسام گويند. بعضي از آن فضله بخارست، كه از همه تن به تحليل دفع شود و آنرا نتوان ديد و بعضي شوخ (7) و وسخ است كه بر پوست بماند اندر گرمابه پاك كنند. و بعضي عرق است كه هم به تدطريق مسام بيرون آيد. و اندر تدبير حفظ صحت واندر علاج بعضي بيماريهابير عرق آوردن بايد كرد، و بدين سبب است كه هرگاه كه بيمار عرق كند، راحت يابد. و هواي گرم (8) چون هواي گرمابه، و رياضت و رفتن اندر هواي تابستان، عرق آرد از بهر آنكه رياضت اندرون تن را گرم كند و فضله بگدازد. و هواي گرم، آن فضله بيرون كشد و داروهاي لطيف كننده ، تن را گرم كند و عرق گند آرد، ليك اندر تدبير حفظ صحت عرق آوردن به داروها زيان دارد، و حركت رياضت كفايت بود از بهرآنكه ايمن نشايد بود، كه داروها تب و عرق بسيار آرد و تن را خشك و لاغر كند، و پوست را درشت كند و رطوبت هاي اصلي بگدازد و تحليل كند و " دق" و " ذبول" (لاغري، پژمردگي Thinnes) تولد كند.
تدبير مخاط:
ببايد دانست كه مخاط را رطوبت غليظ گويند كه از " سر" براه بيني فرود آيد، و از آمدن آن، دماغ پاك شود و بيماري هاي دماغي كه از خلط غليظ خيزد، زايل كند، چون " صرع" و " سكته" و مانند آن. و از بهر حفظ صحت ، مرطوب را و كساني را كه اندر دماغ ايشان رطوبت ها شود، تدبير فرود آوردن آن ببايد كرد. و تدبير آن غرغره (Gargarism) است وعطسه و سر به بخار و سركه و شراب كه بر سنگ هاي گرم بپزند و مانند آن داشتن ، و بخار (9) پودنه تلخ كوهي و بابونه سودمندست. و خربق (10) سفيد و فلفل و عرطنيثا (11) بسايند نرم و ببويند، عطسه آرد و مخاط بسيار فرود آرد. و اين تدبير، پس از استفراغ به داروي مسهل يا به داروي قي بايد كرد كه دماغ را و تن را لختي پاك كرده باشد تا باقي بدين طريق دفع شود.
تدبير لعاب:
ببايد دانست كه لعاب، آبي غليظست كه از كام و بن زبان فرايد (12) و به وقت حاجت آمدن آن دماغ را و چشم و گوش و حلق و فم و معده (13) را سود دارد. از بهر حفظ صحت گاه گاه تدبير لعاب رفتن بايد كرد، خاصه اندر زمستان و خاصه مرطوب را از بهر آنكه اندر زمستان رطوبت ها بيشتر گرد آيد. و تدبير آن به عاقرقرحا (14) و ميويزج (15) و مانند آن كه لختي بخايند و غرغره كردن به سركه (16) و آبكامه (17) و با سعتر و خردل و اندر گرمابه غرغره بايد كرد يا اندر خانه گرم.
تدبير استفراغ به شياف:
ببايد دانست كه فعل شياف اندر استفراغ ضعيف است و جز ماده كه بدو نزديك بود نشايد آورد، اگر چه تركيب از داروها قوي باشد. ومنفعت آن درد پشت و كمرگاه و سرين و حوالي آن باشد. از بهر هر شخص، خردي و بزرگي شياف اندر خور او بايد و از بهر آنكه هر مقصودي از وي ببايد شناخت كه به مقصود لايق باشد. مثلا از بهر كسي كه تب دارد و محرورست از بنفشه و شكر و سقمونيا بايد ساخت. و از بهر مرطوب و دردهاي بلغمي از سكبينج (18) و جاوشير و مقل (19) و اشق (20) و نمك (21) وشحم حنظل) 22) و زنجبيل (Imdiam G.) و سورنجان (23) و تخم كرفس (Celery) و جندبيداستر (24) و قسط و زرنباد و عنزروت و برگ سداب و ماهي زهره (25) بايد ساخت.
تدبير حقنه:
فعل حقنه قوي تر از فعل شيافست از بهر آنكه به مقدار بيشتر باشد و رونده تر و گرم باشد. و كسي را كه مانعي باشد كه او را بدان سبب داروي مسهل نتوان داد، چون ضعيفي معده و تولد غثيان، و سبب دارو خوردن خاصه اگر امعاي ثقل (26) را دفع نكنند چنانكه بايد و مقصود وي از داروي مسهل تمام حاصل نشود، چنين اشخاصي را هيچ علاجي چون حقنه نيست 0 كسي را كه بر سر زخمي افتاده باشد ويا اندر دماغ آماسي و آفتي باشد، حقنه سخت نافع باشد و ماده از دماغ فرود آورد و بخار بر سر بفرستد، چون داروي مسهل و داروي قي و حقنه. گاه باشد تا به معده برآيد و بيشتر تا به روده هاي باريك (معاء دقاق Small Intestine) بر آيد. بدين سبب به هيچ حال بر " ريق" (27) حقنه نبايد كرد.
اگر شربتي كه به معده قوت كند، ببايد داد و نگاه بايد كرد، اگر حقنه از بهر درد گرده (28) و كمرگاه (29) كند، بيمار به قفا (30) بار خسبد و سر ببالش نهد، چنانكه سينه افراشته باشد و سرين او هم بر بالشي افراشته بايد نهاد و ميان پشت بر زمين بايد نهاد. و اگر ازبهر درد ناف كند، بيمار بر زانو خسبد، چنانكه شكم او آويخته باشد وسر و سينه نيز بر بالشي افراشته بود و بيمار خويشتن را نگاه دارد، تا در آن حال " سعال" (سرفه Coughing, Cough) و " عطسه" نكند و"فواقي" نيفتد. و ببايد دانست كه اگر داروي حقنه اندك باشد، به موضع برسد [ساير نسخه ها: نرسد] ، و اگر بسيار باشد، سستي و نفخ و بيقراري آورد، و بود كه " زحير" (اسهال، دل پيچه Tenesm) آورد ، و اگر سخت گرم باشد، غشي آورد و " اسهال خون") اسهال خوني ذوسنطاريا ديسانتري Dysentry) آورد ، و اگر سخت سرد باشد، باد گيرد (گير كند) و طبع اجابت نكند ، و اگر سخت غليظ بود، روده را آلوده كند ومثانه را زحمت دهد ، و اگر سخت رقيق باشد، فعل نكند ( اجابت نكند) 0 پس معتدل بايد، و مقدار معتدل پنجاه مثقال باشد و سبوس (31) آن پخته، و نظرون (32) روده را از ثقل (33) پاك كند و طبيخ جغندر) چغندر پخته( با روغن زيت را همين فعل كند. و اندر حقنه خداوند درد معده و درد اندام ها (34) و خداوند " سده" (گير) و" قولنج" صعب را از قنطوريون (35) رقيق چاره نيست ، و حلبه (36) و زيره و هزار اسفند (37) و تخم سداب سخت نافع باشد ، و اندر بعضي حقنها از آبكامه چاره نباشد ، و بسيار كه سرگين كبوتر و فرفيون (38) و جندبيداستر مقدار دو درمسنگ در افكنند و از بهر " دردسر" و " ليثرغس" (39) و " ماليخوليا" و " درد چشم" و " درد گوش" از شحم حنظل چاره نيست. و در حقنه خداوند تب، نمك و بوره نشايد كرد ، ولكن از لعاب بزرقطونا و از شكر و طبيخ بنفشه و كشكاب بايد كرد و از بهر " تب محرقه" (Typhus) روغن گل به آب نيم گرم بياميزند و حقنه كنند. و از بهر سوزش و ريش روده ها از طبيخ خشخاش و روغن گل كنند. و اندر هيچ حقنه، افيون و آب گشنيز تر نشايد كرد. وصبر در هيچ حقنه و هيچ شياف نشايد.
صفت " طلي" (40) كه بر شكم مالند تا طبع نرم گردد ، بگيرند: روغن زيت، و بيدانجير، و موم زرد، و دردي روغن زيت، و موم، روغن سازند و شوخ خايه (41) مگس انگبين و قدري عصاره قثاءالحمار (42) يا شير شبرم (43) يا سقمونيا با شحم حنظل يا زهره گاو و يكي از اين همه ، يا دو سه بدين موم روغن بسرشته و بر شكم طلي كنند، استفراغ تمام كند0 و خداوند تب را و طبع خشك را و طبع خشك [كذا] را باز از اندرون شكم، آماس باشد و بدان سبب شكم فرو نيايد، روغن تازه به آب نيم گرم بزنند و بسياري از آن بر پهلوها و تهي گاه و شكم مي مالند به آهستگي ، تا طبع نرم شود.
تدبير جماع:
ببايد دانست كه جماع نوعي است از استفراغ هاي طبيعي و از جمله سبب هائي (علت ها) است كه هرگه كه چنداني اتفاق افتد كه بايد، و چنانكه بايد، و آنوقت كه بايد، تندرستي باشد ، و هرگاه كه خلاف اين بود، سبب بيماري شود از بهر آنكه هرگاه كه اوعيه (44) " مني" پر شود، طبيعت محتاج شود به دفع آن. اگر كار كرده شود، استفراغ طبيعي باشد، مردم سبكي و نشاط يابد و انديشه ها بدو وسواس و قوت عشق بدان زايل شود. و اگر اين استفراغ، اتفاق نيفتد، اندر همه تن، اندكي گراني پديد آيد ، و باشد كه " مني" اندر جاي خويش گرم شود، و بخار آن بدل برآيد و بدان سبب تبها تولد كند ، و باشد كه بخار آن به دماغ بر شود، " وسواس" و " ماليخوليا" و " تيرگي چشم" و " خفقان" و " سرگشتن" پديدآيد.
و ببايد دانستن كه " مني" از خون تولد كند كه اندام هاي اصلي را شايد، و آن در بايسته ترين خوني باشد اندر تن، و بدين سبب است كه هرگاه كه مردم جماع كند افزوني عادت، تن او سرد شود و ضعيف گردد، نبيني اگر چه مردم اندر جماع اسراف كند جمله " مني" كه از وي جدا شود پنجاه (45) درمسنگ باشد تا نباشد ، و اگر فصد كند و دويست درمسنگ خون بيرون كند، در وي آن ضعف پديد نيايد، كه از جماع آيد. و اين دليل است بر آنكه " مني" در بايسته ترين (46) خونبست اندر تن مردم. و سبب آنكه جماع، ضعيف كننده است، آن است كه اوعيه " مني" در جماع با سه يا پنج بيش) 47) پر نشايد و تهي گردد، و اگر بيشتر الحاح كند بيرون آيد و آن خوني باشد كه غذاي اندام هاي اصلي خواهد شد. و هرگاه كه آن غذا خرج شود، مدتي دراز ببايد، تا عوض آن بجاي باز آيد، و بدين سبب است كه اثر جماع بيشتر است.
و جماع بر گرسنگي و از پس " قي" و " اسهال" و از پس گرمابه و از پس رياضت، تن را خشك كند و حرارت غريزي كم كند و چشم تاريك كند وپاي ضعيف كند. در جمله، از پس هر سببي كه تحليل بسيار كند، چون شادي به افراطي و بيخوابي به افراط و مانند آن سخت زيان دارد ، و از پس امتلا از طعام، " درد بندها" و " سستي عصب ها" و " سده" و " ضيق النفس" (Asthma) و " دمادما" (48) و " رعشه" و " استسقاء" تولد كند. و اگر در حال جماع سرما در پشت آيد يا با لذت جماع رنجي يابد، يا از اندام هاي او بوي ناخوش آيد، نشان آن باشد كه در تن او خلطهاي بد است، از جماع دور بايد بودن و تن از خلط پاك كردن.
و ببايد دانست كه خداوند مزاج " گرم" و " تر" اندر كار جماع قوي باشد و مضرت آن بر وي كمتر پديد آيد. و خداوند مزاج " گرم" و " خشك" هم قوي باشد، ليكن اثر خشكي در وي پديد آيد و لاغر شود و چشم بكو فرو شود (49). و خداوند مزاج " سرد" و " خشك" هر دو ضعيف باشند و مضرت آن برهر دو زود پديد آيد.
توضيحات:
1 ـ ادرار: در اصطلاح طب قديم، مطلق بيرون راندن مواد اضافي است چه طبيعي و چه غير طبيعي و در حقيقت يك نوع استفراغ به معني كلي بوده است.
2 و 3ـ چنانكه آمد استفراغ بطوركلي عبارت از تخليه فضولات (زياديها) از بدن است و آن به طرق چند به عمل مي آمده است. در اين مورد منظور با شياف (شاف Suppository) يا با حقنه (اماله دستورEnema (Clyster ـ است. در مج 1)، عناوين اين باب از قبيل ادرار بول و امثال آن در حاشيه نوشته شده است.
|
|
شياف - Suppository |
اماله ، حقنه ، تنقيه - Enema |
4 ـ ديابيطس ، ذيابيطوس (ماخوذ از يوناني) بيماري دو لاب ، بيماري قند ، ديابت Diabetes0 بـــــه عنوان " سلس البول" و" سلسله البول" هم آمده است.
5 ـ دق (به كسر دال) :ماخوذ از تازي، دقيق و باريك و تب دق، تب متصلي كه شخص را ميكاهاند و باريك و لاغر كند (ناظم الاطباء) 0 تب لازم سل Tuberculosis كه در شيراز آن را " تب بندي" گويند. يعني تبي كه از آدمي دست بردار نيست.
6ـ گدازش: گداختن، ذوب، كاهش تن، لاغري و " بسيار باشد كه خداوند گدازش و كاهش را كه به تازي ذبول گويند، اجابت طبع صفراوي باشد" (ذخيره خوارزمشاهي) (Liquefaction, Fusion حييم) 0
7 ـ در " كا" "سوخت" و در " مر" ، " شوخسب" آمده است. شوخ: چرك، وسخ، ريم (معين) 0
8 ـ در " مر" ، " و هواي گرمابه" آمده است.
9 ـ ساير نسخه ها، " طبيخ بابونه" را اضافه دارد.
10 ـ خربق: 000 رستني داروئي و بر دو قسم است. سپيد و سياه 000 (ناظم الاطباء) ، خربق سياه Black Hellebore ، خربق سفيد White Hellebore) شليمر) ، خربق: نوع سفيد و سياه دارد و آنرا كشنده سگ مي گويند. جالينوس گفته: آن كشنده با گريه است، چنانكه زعفران با خنده من ميگويم: از داروهاي متروكه دراين زمان است (ترجمه از بحرالجواهر( 0
|
خربق - White Hellebore |
11 ـ عرطنيثا: بيخ درخت بخور مريم (ناظم الاطباء( پنجه مريم (Cyclamen Sowbread شليمر( 0 در بعضي نسخه ها، " عرطنيسا" آمده است. بخور مريم: شجره مريم ، نگونسر ، سيكلاض (Bleedingnun واژه نامه گياهي) 0
|
عرطنيسا ، پنجه مريم - Sowbread |
12 ـ در بعضي نسخه ها، " فروز" و " فروذ" آمده است.
13 ـ در ساير نسخه ها، " فم معده" آمده است.
14 ـ عاقرقرها Pillotory of Spain ، عربي آن عاقرقرحا. تاغندت ، اصل الطرخون الجبلي (زرگري) 0
عاقرقرحا: به زبان فرانسوي ( Ache , Estragon شرح اسماءالعقار) 0 عاقرقرحا ماخوذ از فارسي ـ ريشه طرخون بري كه به فارسي كژ طرخون گويند (ناظم الاطباء) تاغندست (واژه نامه گياهي) (Pyrethre شليمر واژه نامه گياهي) 0 عاقرقرحا: بابونه زرد (آريانپور) ايضا به بحرالجواهر مرجعه شود.
|
|
|
عاقرقرحا ، كژترخون ، بابونه زرد - Estragon |
15 ـ ميوزج ، حب الراس (Staphisaigre شرح اسماءالعقار) ، مويزك (Lousewort شليمر) 0 مويزج: معرب مويزك است.
مويزك: گياهي است دو ساله كه از تيره آلاله 000 از دانه هاي آن در طب عوام و در دامپزشكي براي از بين بردن حشرات طفيلي استفاده ميشود ، حب الراس زبيب الجبل، كشمش كولي، كشمش كاوليان، زبيب بري، ميويزك، ميويزج، (Delphinium Staphysagria معين) ، ميويزج (بحرالجواهر) 0
|
|
ميوزج ، حب الراس ، مويزك - Lousewort |
16 ـ نسخه " مر" ، " زيزي" و نسخه مج (1) و " كا" ، " ريزي" اضافه دارند.
17 ـ در " كا" ، قبل از " آبكامه" ، " يا با يارج فيقرا" آمده است. ايارج فيقرا معرب ياره فيقراست. ياره همان كلمه ايست كه در اصطلاح اطباء به ايارج معروف است. و آن تركيبي باشد از ادويه كه اثر آن مسهل و مصلح است (قانون ابن سينا، طبع بولاق، ج 3 ، ص 340). و " فيقرا" در لغت يوناني به معني تلخ است، چه ايارج فيقرا ايارجي است كه جزء عمده آن " صبر" (Aloes) است (ايضا صفحه 340 و 341) (تمام از دكتر معين ضمن حاشيه چهار مقاله عروضي به كوشش آن مرحوم) 0 در بحرالجواهر آمده: كه ايارج فيقرا داروئي كه با شحم حنظل و فيقرا (مرنافع) ميباشد (خلاصه) 0
18 ـ سكبينج (Sagapenum شليمر) 0 سكبينج معرب اسكبينه فارسي است (مخزن الادويه) ، سكبينج: ماخوذ از سكبينه فارسي و به معني آن. سكبينه: صمغ گياهي دوائي از طايفه چتري (ناظم الاطباء) ، ايضا به بحرالجواهر مراجعه شود.
19 ـ مقل [به ضم ميم ] يكي از گونه هاي نخل كه آنرا نخل دوم (Doum) نيز گويند 000 و انواع و اقسام دارد: مقل مكي و مقل ازرق و مقل يهود 000 (معين) ، مقل: ماخوذ از صمغ درختي از جنس نخيلات 000 (ناظم الاطباء) ، مقل ازرق (Bdellium شليمر) 0 مقل: درخت مغيلان، كندور، صمغ (مقدمه الادب زمخشري، چاپ دانشگاه تهران، شماره 848 ، صفحه 329).
|
مقل ازرق ، درخت مغيلان - Bdellium |
20 ـ اشق [به ضم الف و فتح شين ] اشر كه اشترك نيز نامند. عبارت از يك قسم صمغ مغزي است از محصولات ايران و از يكي از نباتات طايفه چتري (ناظم الاطباء) ، اشق: معرب از اوشه فارسي است و آن صمغي است مايل به زردي. نبات او شجري و كوچك و ساقش باريك 000 و گويند صمغ نبات اشترغا ]بيخ انگدان [Sweet Asa است (تحفه) ، اشق: 1) درخت اشتر 2) صمغي زرد رنگ به طعم گس و تلخ و مهوع كه از درخت اشق گرفته ميشود ـاشترك، و شق، اندران، بلشر (معين) ، اشق (Persian Ammoniacum شليمر) ، شجره الاشق اشق، اشه، اندران، كندل، اوشك، كما Gum Ammoniacum Plant Dorema ـ (واژه نامه گياهي) 0
|
اُشَق - Ammoniacum |
21 ـ در مج 1) و " كا" ، " نمك هندي" (ملح الهندي) آمده 000 نمك هندي سياه و تبرزدي است و جلاي كمي دارد 000 در هندوستان به اين نمك كالانمك Kala Namak يا نمك سياه ميگويند 000 نمك هندي براي مسهل بكار مي رفته است. (ترجمه سرالاسرار رازي) 0
|
نمك سياه - Kala Namak = Blacksalt |
22 ـ شحم حنظل دانه حنظل. حنظل هندوانه ابوجهل (معين) 0 حنظل ( Coloquinte شليمر) 0 حنظل: ثمر گياهي به قدر خربزه خرد و در نهايت تلخ مسهلي است قوي و به پارسي خربوزه ابوجهل و كبست [به فتح كاف و باء] 000 گويند (ناظم الاطباء) 0 حنظل آنچنان تلخ بوده كه به نمونه تلخي در ميان مردم اشتهار داشته است. سعدي گويد:
اگرحنظل خوري از دست خوشخوي به از شيريني از دست ترشــــــــروي
|
|
حنظل ، هندوانه ابوجهل - Coloquinte |
23 ـ سورنجان Persian meadow saffron سورنجان مصري Hermodactyl شنبليد (شليمر) ، سورنجان: به كسر ثالث و سكون نون و جيم بالف كشيده و بنون ديگر زده بلغت اندلس دوائيست كه آنرا در عراق " لعبت بربري" خوانند و فقاح آنرا يعني شكوفه و گل آنرا به عربي " اصابع هرمس" گويند000 (برهان قاطع) ، سورنجان: داروئي كه به تازي حافرالمهر [به فتح ميم ] و برگ آنرا اصابع هرمس گويند (ناظم الاطباء) ، در زبان فرانسوي Colchique de Perse ـ گويند (شليمر) ، سورنجان (Colchium ،آريانپور) 0 ايضا به بحرالجواهر مراجعه شود كه به تفصيل در باره سورنجان بحث شده است.
|
|
سورنجان ، شنبليد - Saffron |
24 ـ بيدستر: گندبيدستر يعني كيسه غده مانندي كه در زير پوست شكم بيدستر در مابين ريشه و دم آن حيوان و جزء خلفي رانش واقع است و اين كيسه كه زوج است در نر و ماده اين حيوان هر دو موجود ميباشد و محتوي ماده مترشحه ايست كه آنرا در دفع تشنج بسيار استعمال ميكنند 000 (ناظم الاطباء) (Castoreum ، آريانپور) ، جند بادستر هم آمده است (معين) 0
|
|
بيدستر - Castoreum |
25 ـ ماهي زهره: بار گياهي سمي كه در مست كردن ماهي هاي رودخانه به كار مي برند و در طب نيز استعمال ميگردد (ناظم الاطباء) ، مرگ ماهي (معين) ، ماهي زهره: پوست بيخ گياهي است بغايت سياه مانند جگر ماهي و آنرا به عربي " سم السمك" ] سم ماهي ] و " شبكران الحوت" خوانند. اگر قدري از آن در آب ريزند ماهياني كه در آب باشند مست شوند و تمام بر روي آب آيند و معرب آن ماهي زهرج باشد (برهان) ، فرانسوي آن Plantes- - a Lstex است (شرح اسماءالعقار) 0
26 ـ ثقل: گران شدن، ظاهر شدن آبستني زن، سنگيني ، ثقل: امتلاء معده Surfeiteol Stomach) شليمر( ثقل ،Gravity ثغل: در ده ـ تفاله) آريانپور) ، ثقل: كنجاره، تفاله 000 (معين)
27 ـ ريق 000 بقيه جان و رمق 000 و ناشتائي و خلاء معده 000 (ناظم الاطباء) ، ريغ: پليدي، 000 ريغو: آنكه خود را ملوث كند (معين) ، ريغ ، فضله (Liquide stool, Thin excrement آريانپور و حييم) 0 ريق 000 بقيه جان، رمق، اول چيزي در صبح شخص مي خورد و مي آشامد (دهخدا از مراجع مختلف) ، ريقو: ريخو (ناظم الاطباء) ، ريغو، ريخو، آنكه ماسكه سست دارد (يادداشت مولف) شخصي كه شكمش خودبخود برود آنندراج 000 (تمام از لغتنامه دهخدا) 0 خلاصه كلام آنكه كلمه " ريقو" مستعمل در ميان مردم ازهمين ماده است. مقصود از كلمه (ريق) شخص كم رمق و ناتوان و ريقو است.
28 ـ كليه يا قلوه (Kidney) است و ايضا قلبه (ناظم الاطباء) ، قلوه: كلوه، كليه، قلبه (معين) 0
29 ـ كمر: ميان و ميانه و وسط و منطقه 000 (ناظم الاطباء) ، كمرگاه: كمرگه و محلي كه كمربند يا تنك بر آن قرار گيرد. كمربست، ميان (معين) (Waist, Middle Part, Girdle, Belt حييم و آريانپور)0
30 ـ قفا: پس گردن، پشت گردن (معين) 0 قفا: ماخوذ از تازي، پس گردن و هيره و عقب و پس 000 (ناظم الاطباء) (Back , Cervix آريانپور) (Nape of the Neck, Cervix حييم) 0
31 ـ سبوس: نخاله و جزء آرد شده اي از دانه هاي آسياكرده و كوفته و نخاله و پوسته گندم و جو آرد كرده (معين) (Bran, Pollard آريانپور) 0 در مج 1) سبوسات آمده است.
32 ـ در نسخه اساس و نسخه " كا" ، " نظرون" آمده كه صحيح نيست بلكه نطرون صحيح مي باشد. نطرون ماده شيميائي مركب از كربنات دو سديم و آب و ناخالصي هاست (خلاصه اي از ترجمه سرالاسرار رازي) 0
33 ـ در " مر" :"ثقل" 0
34 ـ در مج 1) و در " كا" ، پس از اندام ها، " سپرز" هم آمده است.
35 ـ قنطوريون ، Greater Centaury كه قنطوريون كبير و قنطوريون صغير Commor (orlesser). شليمر) 0 قنطوريون قنطاريون قنطريون 000 گل گندم 000 (معين) 0 قنطوريون عنبر ترنشان گل گندم Cornflower Bachelor button Blue-bottle ـ (واژه نامه گياهي) 0 ايضا به بحرالجواهر مراجعه شود.
گل گندم ، عنبر ، ترنشان ، قنطوريون - Blue-bottle |
36 ـ حلبه (به صنم حاء و كسر باء) Fenugreek شنبليله (شليمر) حلبه ، نوعي از طعام كه از دانه شنبليد و خرما و ديگر دانه ها پزند و گياه شنبليد. حلبه: گياه شنبليد 000 (ناظم الاطباء) حلبه به پارسي شمبليد000 (تحفه حكيم مومن) (از دهخدا) 0
37 ـ هزار اسپند: هزار اسفند در لغت اول با " با" ي فارسي و در دويم با " فا" نوعي از سداب كوهيست 000 (برهان قاطع) ، هزار اسپند: نوعي از سداب كوهي (ناظم الاطباء) 0
38 ـ فرفيون (Gum Eupborbium شليمر) ، فرفيون، فربيون (ناظم الاطباء) 0 فرفيون، فربيـــــــــون (Devil's milk, Euphorbia آريانپور) 0
|
|
فربيون ، فرفيون - Euphorbia |
39 ـ ليثرغس (Lethargy شليمر) ، ليثرغس فراموشي 000 عارضه اي كه با خواب ممتد و بسيار عميق و فقد حركات عضلاني و هوش و حواس همراه است 000 (معين) ، ليثرغس، سبات، لتارژي، بيحسي، بيحالي، (Lethargy, - Lassitude آريانپور) 0
40 ـ طلي اندود (Plaster آريانپور) 0 فرق طلا و ضماد آنست كه طلا مايعي است كه بر بدن مي مالند و ضماد ماده اي غليظي است كه به بدن مي چسبانند (خلاصه اي از بحرالجواهر) 0
41 ـ شوخ: چرك و وسخي كه بر بدن و جامه نشيند و ريم و چرك زخم (ناظم الاطباء) ، گاه در معني مطلق چرك و پليدي بكار رود و بدل اشق شوخ خانه مگس انگبين است (ذخيره خوارزمشاهي) (تمام از لغت نامه دهخدا) 0
42 ـ قثاءالحمار قثاء بري، خيار وحشي، خيار دشتي، خيار خر، خرخيار (Spuirting Cucumber واژه نامه گياهي) 0
|
خيار وحشي ، خيار دشتي ، خرخيار - Squirting Cucumber |
43 ـ شبرم: نام فارسي گونه اي فرفيون، گاو كشك (Euphorbia - Pityusa) (معين) ، شبرم بكسر اول و سكون ثاني و فتح ثالث و ميم ساكن. گياهيست شيردار و آن بيشتر در صحراها و كنارهاي جويها رويد، رنگ ساق آن به سرخي مايل است. گويند اگر گاو آنرا بخورد بميرد و گوسفند را مضرت نرساند و آنرا به شيرازي " گاو نيطونك" خوانند (برهان قاطع) 0
44 ـ اوعيه جمع " وعاء" است. وعاء ظرف، مجاري ترشحي بدن Vessel 0
45 ـ در " كا" ، " پنج درم" آمده است.
46 ـ در " مر" ، " در بايسته تر از خون" آمده است.
47 ـ در " مر" ، " يا دو يا سه يا چهار و يا پنج جماع تهي گردد" و در " كا" ، " دو يا سه يا بر پنج جماع تهي گردد" و در مج 1)، " دو يا سه يا چهار يا پنج بار بيش نيايد و تهي گردد" آمده است.
48 ـ در بعضي نسخه ها (دمادما) نيامده است. دمادما: نفس نفس، تتابع نفس، ضيق النفس 000 (لغت نامه دهخدا) 0
49 ـ در " مر" ، " فرو شود" و در " كا" ، " چشم او دور افتند" و در مج (1 كلا اين جمله نيامده است. به نظر مي رسد نسخه مركزي صحيح باشد چرا كه چنين مردم به اصطلاح عوام " چشمهايشان گود مي شود" 0
باب چهاردهم / در تدبير اعراض نفساني (Symtomatic Diseases)
اعراض نفساني، شاديست و غم و خشم و لذت و ايمني و ترس و خجلت و انديشه كارهاي درهم و علم هاي (1) باريك و اميدي و نوميدي و هر يكي را اندر تن مردم اثريست ظاهر، فزون از اثر طعام و شراب و فزون از اثر خواب و بيداري و حركت و سكون و غير آن از بهر آنكه طعام و شراب و داروها كه مردم خورند هيچ قوي تر و اثر كننده تر از زهر نيست. وبيشتر زهرها تا اندر تن مردم قرار نگيرد و حرارت او در اندرون، اثر نكند، مضرت و فعل او پديد نيايد.
و اعراض نفساني در حال، بي هيچ مهلتي، اثر كند. نبيني كه انديشه اي كه بر خاطر كسي گذر كند و سخن ها و خبر (2) خوش و ناخوش كه بشنود، در حال، اثر آن بر رنگ و روي او پديد آيد و حركات و سكنات او ديگرگون شود. پس معلوم شد كه اعراض نفساني را اثر، افزون تر از اثر ديگر سبب هاست. و اعراض نفساني، بعضي تن مردم را گرم كند و اخلاط و ارواح (Sprits, Souls) را در حركات (3) آورد، چون خشم و شادي ولذت و اميدها و انديشه كارهاي مهم. و بعضي سرد كننده، چون ترس و غم و نوميدي ، و گرم كردن خشم، قوي تر از گرم كردن شادي است (4) ، و سرد كردن ترس، قوي تر از سرد كردن اندوه باشد ، و خشم كه به اندازه باشد، خون را و قوت روح را و حرارت غريزي را اندر تن بگستراند. وخشم، صفرا را عظيم (5) بجنباند و رنگ روي را بگرداند و زرد كند، و محرور را زيان دارد ، و مبرود و مرطوب را سود دارد. و شادي به اندازه، روح را و حرارت غريزي را اندر تن بگستراند و رنگ روي را برافروزد و فربه كندو بدين سبب است كه بر تن مردم شادكام اثر پيري كمتر پديد آيد. و هرگاه كاري شاد كننده پيش آيد، لختي دل گشاده شود و طبع خواهد كه بدان حال نزديك باشد و ادراك را بيشتر كند. و اگر شادي از حد بيرون شود، دل تمام گشاده شود و روح و حرارت غريزي را از بهر استقبال و طلب تمامي آن حال خويش را بيرون افكند، دل همچنان گشاده بماند و غشي كند (6) و باشد كه بدين سبب به مفاجات هلاك شود. و اندوه و ترس، خونرا و حرارت غريزي را به قعر (7) باز گرداند از بهر آنكه طبع خواهد كه از آن حال دورتر باشد، و از بهر اين است كه رخساره غمگين زرد شود. و اگر اندوه و ترس از حد بگذرد، حرارت همه (8) به اندرون دل باز گردد و دل فراهم (9) آرد و حرارت اندر وي خبه (10) شود و بميرد بمفاجات. و مردن مفاجات به سبب اندوه و ترس كمتر از آن باشد، كه به سبب شادي مفرط از بهر آنكه حركت روح، به سبب شادي به سوي بيرون است و به سبب اندوه و ترس به سوي اندرون ، و حركت شادي ناگاه و به يكبار باشد ، و حركت اندوه آهسته تر باشد. و خجالت نيز خون و حرارت را بگستراند و لختي رطوبت فرو گذارد و تحليل كند. و از بهر اينست (11) كه در حال، روي سرخ شود و عرق روان گردد و به آخر روي زرد گرداند از بهر آنكه حرارت، لختي تحليل پذيرد. و منفعت ايمني و اميدواري هم چون منفعت شادي معتدلست ، و مضرت نااميدي (12) همچون مضرت اندوه و خالي بودن از انديشه، خاطر پراكنده (13) كند و همه قوت ها را و حرارت غريزي را ضعيف كند و رنگ روي بگرداند و بيماري ها زيادت كند، چنانكه مشغولي و انديشه (14) دردهاي بيماري ها مشغولي دارد، تا كمتر دل در آن بندد و بديشان (15) سبكتر شود. و بدين سبب است كه سفر كردن (16) و شهرها و كارهاي عجب ديدن از بيماري هاي (17) " عسر" و از " وسوسه" عشق (وسوسه Temptation) برهاند. و اندر علاج عشق، هيچ كاري سودمندتر از انديشه كارهاي مهم نيست و از خشم كسي كه از روي لختي حشمت دارند، سودمندترست. و هيچ چيز زيان كارتر از بيكاري و اندوهي (18) نيست.
اما علاج خشم ـ به شربت هاي خنك كننده و به عذرها و سخن هاي خوش و بازي ها و خنده (19) و حاضر كردن دوستان ، و علاج اندوه و ترس به اميدهاي (20) قوي و به سماع و آواز بلند و به شراب و مفرح هاي (21) گرم.
و در علاج اعراض نفساني طريقي ديگر هست و آنرا علاج روحاني (22) گويند ، و آنچنان باشد كه مردم، همت بلند دارند و از شادي و غم و لذت و ترس (23) و غير آن هرچه پيش آيد، در آن به چشم حقارت نگرند و قدر آن حادثه كمتر از آن نهند كه باشد (24). و اگر تغيري پديد آيد ظاهر نكند. و از دوست و دشمن پوشيده دارد، تا بدين طريق نيك و بد روزگار كشيدن عادت كند (25) والسلام.
توضيحات:
1 ـ در " مر" ، " كارهاي بزرگ و مهم و عمل ها" و در مج 1)،" كارهاي مهم و عمل هاي باريك" و در " كا" ، " كارهاي مهم و الم هاي باريك" آمده است.
2 ـ در " مر" ، " خبرهاي" و در مج 1)، " سخن هاي چيزي ناخوش و خوش" آمده است.
3 ـ در بعضي نسخه ها، " حركت" آمده است.
4 ـ در ساير نسخه ها، " و ديگر اعراض" در دنباله " شاديست" آمده است.
5 ـ در " مر" :"و خشم عظيم مغز را بجنباند" 0
6 ـ در ساير نسخه ها، " افتد" آمده است.
7 ـ ساير نسخه ها: "به قعر تن" 0
8 ـ در " مر" ، " هم" و در مج 1)، " هميشه" آمده است.
9 ـ در " مر" ، " دل فرازهم" آمده است.
10 ـ در " مر" ، " خفگي" و در مج 1)، " خفه" و در " كا" ، " خبه" آمده است.
خبه (به فتح خاء و باء) خفه (معين) 0 قطعا كاتب نسخه اساس كار، به جاي " خبه" ، " حبه" نوشته كه اشتباه است.
11 ـ در " كا" ، " كه در آن حال روح به ظاهر آيد و روي سرخ شود" آمده است.
12 ـ در ساير نسخه ها: "نوميدي" 0
13 ـ در " مر" و " كا" ، " خاطر را كند كند" آمده است.
14 ـ در مج 1) و " كا" ، " انديشه كارهاي مهم" و در " مر" ، انديشه كارها و مهم بزرگ از انديشه بيماري ها" آمده است.
15 ـ در " مر" و " كا" ، " بريشان" ، و در مج 1)، " پريشاني" آمده است.
16 ـ در " مر" ، " سمرها گفتن" آمده است. سمر: شب و افسانه شب و حديث ليل 000 (ناظم الاطباء) 0
17 ـ در مج 1)، " دشوار" آمده است. مقصود بيماري هاي سخت است.
18 ـ در ساير نسخه ها، " بي اندوهي" آمده است.
19 ـ در " مر" ، " و لعب هاي بازي هاي خنده ناك" و در مج 1)،" بازي هاي خنده ناك و بازي هاي عجيب" و در " كا" ، " و حكايت هاي خنده ناك و بازي هاي عجيب" آمده است.
20 ـ در " مر" ، " و نوميدي ها" و در " كا" ، " باميدواري قوي" آمده است.
21 ـ مفرحات: ماخوذ از تازي، چيزهائي كه خشنودي آورد و اندوه زدايد (ناظم الاطباء) 0 مفرح، فرح بخش، دلگشا Refreshing Exhilarating (آريانپور) 0
22 ـ در باب علاج روحاني، " رازي" را كتابي است به نام " طب الروحاني" به زبان عربي كه بسيار مشروح و مفصل مطلب را ايراد كرده است. اين كتاب با ده رساله ديگر از " رازي" در سال 1935 ميلادي توسط " پاول كراوس" Paul Kraus - ـ در قاهره به چاپ رسيده است.
23 ـ دو نسخه " كا" و " مر" ، كلمه " و اندوه" را اضافه دارند.
24 ـ در ساير نسخه ها: "شايد" 0
25 ـ در ساير نسخه ها، " تا حوادث و تغير احوال در وي ظاهر نكند" آمده است.
باب پانزدهم / در تدبير پيران
مزاج پيري سردست و خشك، و هرگاه كه مردم به پيري رسند، همه تدبيرهاي وي بايد كه به گرمي و تري ميل داشته بود ، چون گرمابه رفتن ، و ماليدن (ماساژ، مالش (Massage و بايد كه به اعتدال باشد، به روغن هــاي گرم و خوش بوي خود را چرب كردن ، چون روغن سوسن (Lily of the - valley) و ياسمن (Jasmin) و عطرهاي معتدل و شراب صرف به مقدار معتدل ، و در بستر نرم غلطيدن و رياضت اندك و شادكامي و خوشدلي جستن ، و از هرچه مزاج پيري دارد، چون اندوه و ترس و عطرهاي سرد، چون كافور و نيلوفر (نيلوپر، نيلوپل Nenuphar) و از طعام ترش، خويشتن دور بايد داشت ، و ببايد دانست كه هواي بد و بخارها و تري هاي (1) ناخوش و دود و غبارها همه در پيران اثر زيادت كند (2) از آنكه در ديگران خويشتن را از اين همه نگاه بايد داشت ، و غذا به تفاريق (3) و اندك اندك بايد خورد. و اگر كسي را معده، احتمال كند كه به يكبار تمام بخورد، روا باشد ، و طعام پس از آنكه از گرمابه بيرون آيد موفق تر (4) باشد ، و طعام خورده اندر گرمابه نشايد رفت ، و طعام هاي غليظ كه سودا فزايد نشايد خورد، مگر وقتي كه در معده رطوبت گرد آمده باشد، بر سبيل علاج، روا بود ، و چيزهاي تيز چون آبكامه و غير آن نشايد خورد ، و شير سود دارد، اگر در معده ترش نشود و باد نكنند. بدين سبب برنج به شير با عسل يا با شكر، سود دارد. و گرسنگي، سخت زيان دارد، و اندر معده و امعاي پيران رطوبت بسيار گرداند. گاه گاه حاجت آيد به نرم داشتن طبع ، و بعضي مردمان را در پيري، طبع خشك تر شود و قليه گندنا با روغن زيت يا آيا آبكامه بيش از طعام ديگر بخورد (5)، طبع را نرم كند. واما آب (6) اندر آب و نمك پزند و با آبكامه و روغن زيت بخورند، طبع را نرم كند، و پنج درمسنگ بسفايح (7) با دسته برگ كبريت (8) بپزند و بپالايند و مقداري تخم معصفر (9) پاك كرده و كوفته در وي بجوشانند طبع را نرم كند (10) و احشا را پاك كند ، چهار درم افتيمون Cuscuta Epihymum (گل گلاب) ، با چند دانه انجير خشك و لختي تخم معصفر بكوبند و بخورند اجابتي تمام كند ، و انجير خشك در ماءالعسل پيش از طعام بخورند، طبع نرم كند. و هر وقت اين ملينات يكي بكار ميدارد، تا طبع با يك چيز خونكند ، و تا ضرورت نباشد فصد نكند ، و طعام گوشت آبه خورد و شورباهاي گندم و مانند آن با دارچيني و اندكي زنجبيل ، و در فصل سرما ترياق بزرگ و مثروديطوس (11) خورد، تا نافع آيد.
توضيحات:
1 ـ در مج 1) و " مر" بعد از " بخارها" ، " بوي ها" آمده است.
2 ـ در " كا" ، پس از جمله " اثر زيادت كند" ، " زياده از آنكه درجوانان" آمده است.
3 ـ تفاريق: جدا جدا (معين) 0 يعني غذا را يك سره و يك مرتبه نبايد خورد، بلكه غذا كم كم و به فاصله ها بايد خورده شود.
4 ـ در ساير نسخه ها: "موافق تر" 0
5 ـ در " كا" و " مر" ، " و لبلاب" آمده است.
6 ـ در " مر" و " كا" ، " و لبلاب اندر آب نمك" آمده است. لبلاب: گياه پيچك (ناظم الاطباء) ، مراد از كلمه لبلاب انواع نيلوفر صحرائي و نيلوفرباغي است كه جزو تيره پيچكها000 است (معين) (Bindweed آريانــپور) (Ivy شليمر) 0
|
|
نيفوفر - Bindweed |
7 ـ بسفايح بسپايك سرخسي از نوع سرخسيان0000 (معين) ، بسبايج اضراس الكلب بسفايح Common Golden locks Polybody Wall Fern ) - Polypody واژه نامه گياهي) Polypody of the oak شليمر( 0 اين كلمه معرب " بسباسه" است.
|
بسفايح ، بسپايك ، بسباسه - Common Polypody |
8 ـ در " مر" ، " با دسته برگ كرنب" و در مج 1)، " باو پيوسته برگ گرم بپزند" و در " كا" ، " با دو سه برگ كرنب" آمده است، كه تصور ميشود"كرنب" صحيح باشد. كرنب: (به فتح كاف و نون( 1) كلم0000 2) يكي ازاقسام كلم كه آنرا كلم پيچ گويند (معين( (Cabbage حييم) 0
9 ـ معصفر000 گل كاجيره000 از اسپرغمها000 (لغت نامه دهخدا) ، گل كافيشه Safflower,Saffron Flower 0 تخم كاجيره Saffron-seed Bastard (شليمر) ، 000 زعفران كاذب (معين) 0 معصفر: زرد رنگ، جامه زرد رنگ، هرچيزي كه آن را با گل كاجيره يا چيز ديگر به رنگ زرد در آورند (عميد)0
|
|
معصفر ، گل كاجيره - Safflower, Saffron Flower |
10 ـ در ساير نسخه ها، اين عبارات، اضافه بر متن آمده است: "ده درم علك البطم با شكر كوفته بخورند طبع را نرم كند" 0 Cuscuta - Epithymum ـ (گل گلاب) 0
|
علك البطم - Cuscuta |
11 ـ در باب ترياقها به فصل دهم و زير نويسهاي فصل مراجعه شود. اما در باب ترياق مشروديسطوس يا مثروديطوس بايد دانست كه اين ترياق منسوب به مهرداد پادشاه پونتوس، (Pontus) از خاندان پارت ميباشد000 (خلاصه از معين)0
باب شانزدهم / در تدبير مسافران
هر كه عزم سفر دارد، پيش از آنكه به سفر بيرون شود، هرچه داندكه اندر سفر خواهد بود، از كم خوابي و تشنگي و گرسنگي و سرما و گرماو طعام هاي مسافران و پياده رفتن اندكي اندك اندك به آن خو بايد كرد، مثلا اگر وقت گرما بود، عادت تنعم و گرما از خويشتن باز داشتن، ببايدگذاشت، و اگر وقت سرما باشد، جايگاهي گشاده نشيند، تا با هواي صحراخو كند، و رياضت و حركت فزون از عادت كند، و نخست فصد كند، يا به درازي (1) به داروي مسهل تن را پاك كند.
و چون به سفر بيرون شود، ممتلي بر ستور ننشيند، طعام خوردن تاوقت فرود آمدن به منزل افكند، تا به وقت بر نشستن، معده از طعام خالي شود و به آب حاجت (2) نيفتد. و اگر در گرما تشنه شود، سه درم تخم خرفه كوفته با سركه و آب ممزوج بخورد، تشنگي زايل كند، و پيوسته سراز آفتاب، پوشيده دارد. و هنگام بر نشستن شربتي پست جو (3) با آب سرد باز خورد. و در هر منزلي روغن بنفشه، بناف و كف پاي و عضلها درمالد و ببيني بر كشد. و اگر " باد سموم" (باد زهر آلود) آيد، بيني و دهان پوشيده دارد، و بر آن رنج، صبر كند، و پياز پاره پاره كرده، اندر دوغ آغشته بخورد، و آن دوغ را بياشامد. و اگر كسي را " سموم" بزند (4)، آب سرد بسيار بر دست و پاي او بايد ريخت و روغن گل و آب بيد و گلاب بر سر او نهادن و او را در آب سرد نشاندن وبرگ خرفه و كوك (كاهو) و خيار و مانند آن آنچه بدست آيد مقداري، بخورد، و به آب مضمضمه ميكند و ميريزد، و اگر چاره نباشد جرعه جرعه ميخورد، و اگر"تب" نباشد، شير و دوغ، سخت موافق بود.
و اگر كسي در راه، سرما يابد، چون به منزل برسد، زود پيش آتش نبايد شد، به تدريج خويشتن را به جامه گرم بايد كرد و دست و پاي به روغن زيت يا روغن فرفيون (Euphorbium Gum) يا روغن قسط گرم كرده، چرب بايد كرد، و اندر طعام، روغن گاو و سير بيشتر بايد كرد، و اگرروغن گاو نخورد (5)، دو سه پياله شراب صرف بايد خورد، سرما باز داردو روز دمعه معده (6) خالي نبايد داشت. و اگر به عوض (7) شراب (8)خورد، موافق بود. و سرمازده را يك درم انگژد خوش اندر شراب با ماءالعسل حل كنندو بدهند، نافع بود.
و هنگام بر نشستن پيش آتش نبايد رفت البته، و پاي را به روغن فرفيون يا به روغن بارزد (9) بمالند يا بسير ويا بقطران (10) و لختي موي " بز" (11) بر انگشتان نهند، و به كاغذ در نپيچند و پاتابه (12)درپيچند و به موزه فرو كنند، از سرما سلامت يابند.
و " موزه" بايد كه اندرون پاي جنبان بود و اگر كسي را پاي سرمايابد، شلغم بجوشاند به آب كرنب يا به آب شبت يا بابونه يا انجير خشك و پاي اندر آن نهند، و بهترين كاري آنست كه پاي در برف گيرند، تاسرما از وي بيرون آيد، و پيش آتش نبايد رفت البته، و اگر پاي رنگ بگرداند ببايد آژد (13) و اندر آب گرم نهادن، تا خون تمام برود، پس گل ارمني اندر سركه و آب حل كنند و طلي كنند، و اگر پاي سياه شود ياسبز، نشان پوشيده شدن و تباه گشتن، جز آنكه جدا كنند (قطع كنند) هيچ تدبيري ديگر نباشد.
و لعاب اسبغول با سفيده خايه (سفيده تخم مرغ) و كتيرا حل كنندو صمغ عربي بر وي طلي كردن، اثر باد و آفتاب از وي باز دارد، و پيازبه سركه و سير به سركه مضرت آن باز دارد، و كوك نيز سود دارد، و تدبيرآن در جايگاهش گفته آمده است، و روغن بابونه اندر عضلها ماليدن سوددارد و ماندگي ببرد، و از ترشي ها پرهيز كردن.
و مسافران دريا نخست كه در كشتي شوند، باشد كه ايشان را قي اوفتد، باز نبايد داشت تا خود بيارامد، پس اگر بسيار شود باز بايدداشت، به شراب بودنه و مانند آن و آبي و انار و عدس، بغوره پخته، فم معده را قوي كند، خاصه اگر بابونه خورد. و هواعلم. تمام شد نصيب اين كتاب (14).
توضيحات:
1 ـ در ساير نسخه ها، " به درازي" ديده نشد.
2 ـ در " مر" و مج 1)، " و در راه به آب" و در " كا" ، " و در راه حاجت نيايد" آمده است.
3 ـ در مج 1)، " پوست جو" و در " كا" و " مر" ، " پست جو" آمده است.
پست جو آرد جو (ناظم الاطباء) ، آرد عموما وآرد گندم وجو و نخودبريان كرده000 (ايضا ناظم الاطباء) 0
4 ـ در " مر" و " كا" ، " و اگر كسي را باد سموم بزند" آمده است.
5 ـ در ساير نسخه ها: "بخورد" 0
6 ـ در " مر" ، " و روز در معده" و در مج (1)، " و روز معده" و در"كا" ، " معده خالي نبايد داشتن" آمده است.
7 ـ ساير نسخه ها، " به عوض آب" را اضافه دارند.
8 ـ ساير نسخه ها، " ماءالعسل" را اضافه دارند.
9 ـ در " مر" ، " برزد" و در مج 1)، " روغن بيرزد" آمده است. امابيرزد، بارزد، بيزد، و بشيرازي پرز خوانند000 (خلاصه اي از لغت نامه دهخدا) ، ايضا بارزد به معني بيرزد است و آن صمغي باشد مانند مصطكي وبه عربي قنه (به كسر قاف) خوانند (از لغت نامه دهخدا) ، قنه: نوعي صمغي است مانــــــــند مصطكي، بارزد، بيرزد (معين) ، (Galbanum شليمر و شرح اسماءالعقار) ، بيرزد: يكي از صموغ سقزي طايفه چتري كه انزروت و بارزد نيز گويند (ناظم الاطباء) 0
|
بارزد ، بيرزد - Galbanum |
10 ـ قطران و قير (Tar آريانپور) ، قطران، روغن درخت سرو است (Goudron شرح اسماءالعقار) 0
11 ـ در " كا" و " مر" ، " بز موي" و در مج 1)، " قدري موي" آمده است.
12 ـ در " مر" ، " پاتيانه" آمده است. پاتانه، پاتيانه، پاتاوه، پاتياوه، پاپيچ، چارق، نواري كه به ساق پيچند، مچ پيچ000 (معين) 0
13 ـ در " كا" ، " ببايد رگ زدن" و در " مر" ، " رگ ببايد زد" دارد ودر مج 1) فقط " اگر پاي رنگ بگرداند ببايد زود" آمده است. آژيدن خلانيدن (ناظم الاطباء) 0
14 ـ در آخر اين مقاله، در نسخه مج 1)، " وهو نعم المعين" آمده است.