مشاهیر معلول

اگر چه انیشتین یکی از مشاهیر سرشناس و معروف است ولی زندگینامه وی حاوی نکات آموزنده ای است که بازخوانی آن در این شماره از پیک توانا توصیه می کنیم.
آلبرت انیشتین در14 مارس 1879 میلادی در ساعت ۱۱:۳۰ صبح به وقت محلی در یک خانواده یهودی در شهر اولم در وگوتنبرگ آلمان بدنیا آمد . پدرش یک فروشنده بود که بعدها یک کارخانه الکتروشیمیایی را تأسیس کرد . در زمان تولد ، مادر آلبرت به خاطر اینکه سر او بسیار بزرگ بود و حالتی عجیب داشت بسیار نگران بود . هرچند که با رشد او ، کم کم بزرگی سرش کمتر به چشم میآمد ، اما از عکسهای او معلوم است که سر او نسبت به بدنش بزرگتر بوده است . به این ویژگی در افرادی که سرهای بزرگی دارند «سربزرگی خوشخیم» گفته میشود که هیچ ارتباطی با بیماری یا مشکلات ادراکی ندارد .یکی دیگر از مشهورترین جنبههای کودکی انیشتین این است که او خیلی دیرتر از بچههای معمولی صحبت کردن را آغاز کرد . طبق ادعای خود انیشتین، او تا سن سه سالگی حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتی تا سنین بالاتر از نه سالگی به سختی صحبت میکرد . به دلیل پیشرفت کند کلامی انیشتین ، و گرایش او به بیتوجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خسته کننده بود ، برخی همچون خدمه منزل انیشتین، او را کند ذهن بدانند . البته در زندگی انیشتین، این اولین و آخرین باری نبود که چنین نظرات آسیب شناسانهای به او نسبت داده میشد .او با اصرار مادرش آموزش ویولون را فراگرفت . اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آنرا کنار گذاشت ، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سونات ویولون موتسارت به دست میآورد . وقتی انیشتین پنج ساله بود ، پدرش به او یک قطبنمای جیبی نشان داد و انیشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر میگذارد . او بعدها این اتفاق را یکی از تحولآمیزترین اتفاقات زندگیاش توصیف کرد.در آزمون ورودی موسسه فدرال اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد ، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد ؛ پس از آن خانوادهاش او را به آرائودر سویس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند . پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش میخواست مهندس الکترونیک نخواهد شد . او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیسی که بسیار کم به آن پرداخته شده، مشغول شد و در سال ۱۸۹۶ دیپلم خود را دریافت کرد . در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه، به ''ماریخ'' دختر این خانواده که دارای معلولیت جسمی بود ، علاقمند شد . در طی سالهای بعد رابطه ''ماریخ'' با انیشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد ، هرچند که مادر انیشتین به خاطر غیر یهودی بودن ، سن بالا و نقص جسمانی ماریخ ، به شدت با رابطه آنها مخالف بود.
اظهارات و بحثها
بر اساس
برخی اظهارات، انیشتین یک دانشآموز ضعیف بوده و در آموزش با سختی مواجه
بودهاست ، یا اینکه دارای نوعی وهمگرایی (همچون درخودماندگی، یا نارسایی
آسپرجر)، خوانش پریشی ، و یا نارسایی بیشفعالی قابل توجه است. بر اساس
زندگینامه انیشتین به قلم ''پیس''، این اظهارات بیاساس هستند. برخی
محققان نیز گهگاه خلاف آن را ادعا کردهاند، اما اکثر مورخان و پزشکان به
تشخیص طبی در گذشته خصوصا در مورد شرایط حاد و بحرانی همچون نارسایی
بیشفعالی او اعتقاد چندانی نداشتهاند. بررسی مغز آلبرت انیشتین پس از مرگ
وی هیچگونه شواهدی در مورد بیماری خاصی به دست ندادهاست . انیشتین در سال
۱۸۹۶ دیپلم خود را گرفت. وی تا ۱۵ سالگی نمرات پایینی در دروس تاریخ ،
زبان و جغرافیا میگرفت .
در مورد خصیصه کودکی انیشتین در مورد
زبانآموزی با تاخیر ، شمار معدودی گفتهاند که انیشتین دارای لالی انتخابی
بودهاست و ممکن است تا زمانی که نتوانسته به صورت کامل جملات را ادا کند
از تکلم امتناع کرده باشد . گرچه این مفهوم با طرح یک کمالگرای حساس (زمانی
که انیشتین شروع به صحبت کرد ، قبل از اینکه عبارت را یکجا بگوید ابتدا آن
را تکرار کرده و بعد آن را ادا میکرد)، همخوانی دارد این امر تا جایی
ادامه مییابد که لالی انتخابی – به نحوی که امروزه شناخته میشود – دیگر
به عنوان یک سکوت اختیاری در نظر گرفته نمیشود . این اصطلاح به تازگی به
افرادی اطلاق میشود که در شرایط اجتماعی خاصی قادر به صحبت نیستند این امر
در مورد انیشتین ، که تا زمانی که شروع به صحبت کرد اصلاً نمیتوانست سخن
بگوید فاقد کارایی است .به گفته دکتر استیو پینکر متخصص اعصاب، کالبدشکافی
مغز انیشتین نشان میدهد احتمال اینکه انیشتین ، در کودکی ، یک نوع
ناشناستر از تاخیر در تکلم مرتبط با رشد غیرعادی و سریع پیش از تولد در
نواحی مغز که مسئول منطق تحلیلی و فضایی است ، در وی زیاد است . در واقع
رشد سریع این نواحی از مغز منجر شدهاست مجال کمتری به دیگر کارکردهای مغز
که مسئول تکلم هستند اختصاص داده شود . ''پینکر'' و دیگران از این فرض برای
شرح رشد ناهماهنگ دیگر افراد نابغه که دیر زبان به سخن گشودهاند همچون
''جولیا رابینسون'' ریاضیدان ، ''آرتور روبین اشتاین'' و ''کلارا شومن''
پیانیست، و ''ریچارد فاینمن'' و ''ادوارد تلر'' فیزیکدان استفاده کردند ،
گفته میشود این افراد نیز در کودکی بخشی از ویژگیهای خاص انیشتین، همچون
کجخلقی زیاد ، فردگرایی خشن و نیز علایق شدیدا گزینشی را داشتهاند .
''توماس ساول'' رونامهنگار و اقتصاددان از دید یک غیرآسیبشناس با ساخت
واژهای در ارتباط با نارسایی – «نارسایی انیشتین» – این مجموعه مشخصات که
در درصد محدودی از کودکانی که گرچه دیر زبان به سخن گشودهاند اما از نظر
تحلیلی تبدیل به افرادی پیشرفته و (علیرغم) دخالتهای گسترده پزشکی، از
نظر اجتماعی سرشناس دیده میشوند.

طه حسین در (14نوامبر 1889 م) در مصر علیا متولد شده است. در سن سه سالگی به بیماری تورّم چشم مبتلا گردیده و نابینا گشته است. تحصیلات ابتدائی او در مدرسه دهکده برای فراگرفتن قرآن آغاز گردید. در سال 1902 پدرش او را بدانشگاه الازهر فرستاد. در آنجا به تحصیل زبان عربی و ادبیات و تمدن اسلامی و حکمت الهی پرداخت و در سال 1912 ناگزیر شد الازهر را بدون گرفتن هیچ گونه مدرک علمی ترک کند. استادان او چنین قضاوت کردند که اعطای دیپلم به کسی که طبعی چنان سرکش و خودرای دارد کار خطرناکی است. وی با روزنامه نگاری اولین فعالیت خود را آغاز کرد،
سپس به دانشگاه مصر وارد گردید و پایان نامه مشهور و ممتاز خود را درباره شاعر فیلسوف بنام «ذِکْری ̍ ابی العلاء» نوشت. در سال 1914 دانشگاه او را مأمور مطالعات علمی نمود و به فرانسه فرستاد. سالهای اول جنگ را ابتدا در شهر مونپولیه و بعد در پاریس گذرانید. در آنجا به تحصیل زبان های لاتین و یونانی پرداخت و لیسانسیه در ادبیات شد و سپس به اخذ دیپلم در تحصیلات عالی نائل آمد و پایان نامه تحصیلی خود را که درباره اصول عقاید اجتماعی ابن خلدون بنام «فلسفه اجتماعی ابن خلدون» نوشته بود در سوربن گذرانید. در سال 1917 با دختر محصلی که با او در سوربن تحصیل میکرد ازدواج نمود و دارای یک پسر و یک دختر شد.
مشاغل: در سال 1919 طه حسین به مصر برگشت و به سمت استادی دانشکده ادبیات منصوب گردید و فعالیت های روزنامه نگاری خود را تعقیب کرد. در سال 1932 بریاست دانشکده ادبیات (دانشگاه قاهره) انتخاب شد ولی چون در اوامر دیکتاتوری ملک فؤاد اول مقاومت میکرد و با دستورهای او مخالفت می ورزید از خدمت برکنار شد. در سال 1936 به مقام سابق دوباره منصوب گشت. در سال 1942 به مقام معاونت وزارت فرهنگ برگزیده شد و سپس ریاست دانشگاه اسکندریه به او محول گردید و آن راتأسیس کرد. در سال 1950 وزیر فرهنگ شد و تعلیمات مجانی دوره مقدماتی و ابتدائی و متوسطه را برقرار کرد و سپس به تأسیس دانشگاه آسیوت (ناحیه ای در مصر علیا) پرداخت. علاوه بر این، تاسیس انستیتوی تحصیلات اسلامی در مادرید و ایجاد کرسی در شهر نیس و تاسیس مدرسه زبان های مختلف در قاهره از اموری است که در تحت توجهات او انجام گرفت.
در سال 1955 به ریاست
انجمن رجال ادب مصر انتخاب گردید و در سال 1956 به عضویت شورای عالی ادب و
هنرهای زیبای مصر منصوب شد. و به عضویت فرهنگستان مصر و فرهنگستان ادبی
پاریس و فرهنگستان تاریخی مادرید پذیرفته شد. طه حسین عضو فرهنگستان های
مایانس (آلمان) و دمشق و طهران و بغداد و رم نیز بوده و به اخذ دیپلم
دکترای افتخاری دانشگاه های مونپولیه، و لیون و آتن و رم و اکسفورد و
مادرید نائل آمده است.
امتیازات و مدال ها و نشان ها: دارنده مدال های متعدد ازدولت مصر و لبنان و سوریه و عراق و فرانسه و اسپانیا و بلژیک و یونان است.
مسافرت ها: بصورت رسمی و یا خصوصی به ممالک فرانسه، انگلستان، هلند، بلژیک، سویس، اتریش، ایتالیا، اسپانیا، یونان، لبنان، سوریه، فلسطین، عربستان مسافرت کرده است. در تمام کنگره های مستشرقین شرکت کرده و نماینده ٔ کشور مصر در کنفرانس های یونسکو بوده است.
آثارش: کتاب مشهورش که «روزها» نام دارد به بیشتر از دوازده زبان از جمله فرانسه، انگلیسی، آلمانی، ایتالیائی، اسپانیولی، روسی، فارسی و چینی و غیره ترجمه شده است. آثار متعددش متجاوز از چهل جلد میشود از جمله نوول های بسیار و مطالعات اجتماعی و ادبی مختلف را میتوان نام برد و انتقادهای تاریخی، و نیز او را ترجمه های متعدد است از جمله از یونانی قدیم (سوفکل) و از زبان فرانسه ترجمه ٔ بعضی آثار راسین و آندره ژید که دوست عزیز او بود آثاری دارد. کتاب «آینده تعلیم و پرورش در مصر» او بزبان انگلیسی ترجمه شده و در امریکا انتشار یافته است.
نام طه حسین مکرر برای جایزه نوبل پیشنهاد شده است. طه حسین هر هفته در الجمهوریه مهم ترین روزنامه مصر مقالاتی می نگاشت و در دانشگاه تدریس می کرد. کتابی درباره دموکراسی تألیف کرده است.
گردآوری مطالب: مینا جانی
منبع: "پیک توانا"

"طبیعت زیبا را بنگر و به روحت آرامش ببخش . عشق خواهان بهترین چیزهاست و برای آن دلایل خوبی دارد." این جمله قسمتی از نامه ی هنرمندی موسیقیدان است که در تنهایی زیست و سمفونی هایش را محرم رازهایش ساخت. این که مخاطب این نامه چه کسی بوده ، برای هیچ کس آشکار نیست . اما این حضور واقعی ، یا حتی رویایی به حدی نیرومند بوده است که دستان یک مرد را روی کلیدهای پیانو قرار می داد و با حرکات موزون انگشتان، آهنگ هایی را به وجود می آورد که در تاریخ جاودانه شد. تنها بتهوون می داند راز این حضور الهام بخش چه بوده است.
"
لودویگ ون بتهوون" روز هفدهم دسامبر 1770 اولین آهنگ زندگی اش را شنید و
چشم هایش را در خانه قدیمی شان واقع در "بن" گشود. خانواده او در اصل
بلژیکی بودند، پدرش یک خواننده و آهنگساز لااُبالی بود که همیشه تلاش می
کرد از راههای آسان ، هزینه زندگی خانواده اش را تامین کند؛ اما مادرش زنی
آرام بود که به فرزندانش عشق می ورزید. خانواده بتهوون از 5 کودک تشکیل می
شد، اما در میان آنها تنها 3 پسر شانس ادامه حیات یافتند. لودویگ همواره
درباره زمان دقیق تولدش تردید داشت . او در شرایطی به دنیا آمد که والدینش
داغدار مرگ برادرش "لودوینگ ماریا" بودند و این غم تا پایان عمر بر زندگی
"بتهوون" سایه افکند .
نخستین آموزش های موسیقی او در سن 5 سالگی آغاز
شد. " یوهان ون بتهوون" اعتقاد داشت، به سرعت می تواند این کودک را به
عنوان پدیده دنیای موسیقی به جهان معرفی کند. به همین خاطر آموزش پیانو را
از سنین خردسالی آغاز کرد. پایان کلاس های آموزش پدر، همواره با گریه کودک 5
ساله همراه بود . پدر او تلاش می کرد "بتهوون" را به عنوان نابغه به مردم
معرفی کند و از این راه امرار معاش کند، او سرانجام کنسرتی ترتیب داد که در
آن"لودویگ " به نواختن پیانو پرداخت . او کودک بااستعدادی بود، اما در آن
سنین نشانی از نبوغ نداشت.
" یوهان" که دریافت کودکش در این زمینه
موفقیتی به دست نمی آورد، تلاشش را بیشتر کرد که از این کودک به عنوان نان
آور خانواده استفاده کند . حالا دیگر نیازی نبود "بتهوون" ، "موتزارت" دوم
باشد ، بلکه همین میزان کفایت می کرد که دوستان پدرش را سرگرم کند و پول
خردی دریافت کند . مادر "لودویگ" که از زندگی زناشویی اش رضایتی نداشت، به
مخالفت با "یوهان" پرداخت ، اما از آن جایی که همواره بیمار بود، نتوانست
کاری از پیش ببرد. او در تلاش بود با سوزن دوزی ، چرخ زندگی را بچرخاند، تا
از میزان فشار موجود بر کودکش بکاهد. "لودویگ" وابستگی بسیاری به مادر
رنجورش داشت و از او به عنوان تنها دوست و حامی اش نام می برد. بیست و ششم
مارس 1776 ، روز اجرای اولین موسیقی این کودک 8 ساله بود، اما " یوهان"
هنگام معرفی کودکش او را 6 ساله معرفی کرد.
" بتهوون" در دوران کودکی
همواره تصور می کرد، از سن واقعی اش کوچکتر است و زمانی که شناسنامه اش را
دریافت کرد، به این نتیجه رسید که احتمالاً این شناسنامه متعلق به برادرش "
لودوینگ ماریا" بوده که 2 سال پیش از او متولد شده و بر اثر بیماری در
گذشته بود. لودویگ بتهوون در 12 سالگی به چنان موفقیتی دست یافت که معلمش
در مجله موسیقی نوشت «اگر او این چنین ادامه دهد ، بی تردید موتزارت جدید
خواهد بود.» رفته رفته او در خانه جایگزین پدر شد . ابتدا نیازهای مالی
خانواده اش را تامین کرد و زمانی که دید لاابالی گری پدرش باعث می شود
مسؤولیت هایش را به انجام نرساند، اداره خانواده را به دست گرفت .
بتهوون
در سال 1787 برای ملاقات با "موتزارت" و ادامه آموزش هایش به وین رفت.
موتزارت هنگام برخورد با این جوان شوریده حال، با لباس هایی نامرتب و
چشمهایی خاکستری، در فکر فرو رفت و با تردید پذیرایش شد، اما کافی بود تا
بتهوون در پشت پیانو قرار بگیرد، تا استعدادش را نمایان سازد. موتزارت پس
از شنیدن آوای موسیقی که از پیانوی لودویگ برمی خاست، گفت: " نام این پسر
را به یاد بسپارید. یک روز مردم دنیا را وادار می کند که درباره اش به بحث و
گفتگو بپردازند."
بتهوون جوان ، پیشرفت چشمگیری داشت ، اما پس از مدتی
مجدداً راه منزل را در پیش گرفت ؛ مادر زحمتکش او در حال احتضار بود و
سرانجام تنها تکیه گاه خانوادگی او در روز هفدهم جولای 1787 برای همیشه او
را ترک کرد. این غم برای مرد جوان جانکاه بود. از همین رو خاطرات مادر و
دست هایش را که بر اثر سوزن دوزی زخم شده بود، با موسیقی پیوند زد و آهنگ
هایی آفرید که بیش از هر کس به خود او آرامش می داد. رفته رفته تمامی کسانی
که در عرصه موسیقی دستی بر آتش داشتند، این آهنگساز جوان را شناختند و از
مصاحبت با او لذت بردند.
بتهوون ، اولین سمفونی اش را درسال 1800 در
کنسرت وین ارائه داد. امروزه ما آهنگ های او را در طبقه بندی کلاسیک جای می
دهیم ، شباهت بسیاری میان این آثار و آهنگ های "موتزارت" احساس می کنیم ،
اما حقیقت این است که مخاطبان آن روزگار تفاوت ها و نوآوری های بسیاری را
در آهنگ هایش احساس کردند. یک سال بعد، اودرشبی که هیچ اثری از شادی و سرور
نداشت، دوستش را فراخواند و در حالی که صدایش از زمزمه ای گنگ و مبهم
بلندتر نمی شد، اعتراف کرد ناشنوایی تهدیدش می کند.
فرزند خانواده
بتهوون که از زمان خردسالی سختی های بسیاری را تحمل کرده بود، دیگر تاب
نیاورد و برای اولین بار اعلام کرد زندگی با او رفتار عادلانه ای نداشت
است. او در مقاله ای که به سال 1801 به چاپ رسید، گفت به عنوان موسیقیدان
نمی تواند با زندگی در سکوت مطلق مواجه شود و از این امر هراسناک است، اما
موسیقی همان عاملی بود که به بزرگترین انگیزه زندگی اش تبدیل شد و او را به
ادامه حیات واداشت. مقاله دیگری که از او به چاپ رسید، نشانی از نا امیدی
های گذشته نداشت. بتهوون با افتخار اعلام کرد هنوز آهنگ های بسیاری برای
ارائه دارد و همچنان به راهش ادامه می دهد.
او در ماه جولای 1812 با
گوته ملاقات کرد. این 2 مرد بزرگ یکدیگر را تحسین می کردند، اما حقیقت این
بود که در درک یکدیگر ناکام بودند. با وجود این "بتهوون" آهنگ هایی را برای
اشعار این شاعر تنظیم کرد و همواره تاسف خورد که چرا او را بهتر درک نکرده
است .
"بتهوون" در سال 1827 بیمار شد . سرماخوردگی او دست در دست دیگر بیماری هایش داد، تا آنجا که در 26 مارس 1827 او را از پا انداخت .
از
بتهوون تنها نامه ای برجای مانده است که هنوز مخاطبی برای آن یافت نشده
است ، نامه ای که روزی یکی از لطیف ترین هنرمندان دنیا برای محبوبش نگاشت و
هرگز به مقصد نرسید.
بتهوون در اواخر 28 سالگی دچار نقصان شنوایی شد و
در 44 سالگی شنوایی خود را تقریبا کامل از دست داد ... اما هرگز دیوانه
نشد.بلکه حتی با این وجود تا آخرین سالهای عمرش همچنان قطعات معروفی ساخت .

داستان زندگی هلن کلر، داستان زندگی کودکی است که در سن 18 ماهگی ناگهان ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. اما او چنان محکم و آرام در برابر ناملایمات پیش رفت که توانست نبرد موفقیت آمیزی برای ورود دوباره خود به همان دنیا را داشته باشد.
کودکی
را کم کم سپری نمود و به بانویی بسیار باهوش و حساس تبدیل شد که قادر به
نوشتن و صحبت کردن بود و به طور خستگی ناپذیری برای بهبود حال دیگران تلاش
می نمود.
هلن، در 27 ژوئن 1880 در «توسکامبیا آلاباما» متولد شد. زندگی
واقعی او در یک روز ماه مارس سال 1887 وقتی که تقریباً 7 ساله بود، شروع
شد.
او از این روز به عنوان مهمترین روزی که در زندگی به خاطر دارد یاد
می کند. روزی که «آنی سالیوان» با سابقه 20 ساله در مدرسه
نابینایان«پرکینز» به عنوان معلم او وارد زندگیش شد.
آنی و هلن از زمان آشنایی همیشه با هم بودند تا این که آنی در سال 1936 چشم از جهان فرو بست.
تحصیل:
هلن
کلر از کوچکی بسیار مشتاق ورود به دانشگاه بود. او سرانجام در سال ۱۹۰۰ به
دانشگاه «رادکلیف» وارد شد و به کمک آنی که سخنرانیها را در کف دست او
مینوشت، توانست در سال ۱۹۰۴ فارغ التحصیل شود. در این مدت او توانست با
فشار دادن انگشت بر گلوی آنی و تقلید ارتعاشات صوتی او صحبت کردن را
بیاموزد. بنابراین او اولین فرد نابینا- ناشنوایی بود که از دانشگاه فارغ
التحصیل شد.
نویسندگی:
هلن
کلر از زمانی که در دانشگاه «رادکلیف» دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و
این حرفه را ۵۰ سال ادامه داد. وی علاوه بر «زندگی من»، ۱۱ کتاب و مقالات
بیشماری در زمینه نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته
تحریر در آورده است.
فعالیتهای اجتماعی:
هلن
کلر هرگز نیازهای نابینایان و نابینا- ناشنوایان دیگر را از نظر دور
نمیکرد. او از دوستان دکتر «پیتر سالمون»، مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای
نابینایان بود و او را در تأسیس مرکزی یاری نمود که به عنوان مرکز ملی هلن
کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا- ناشنوا نام گرفت.
هلن کلر عضو
حزب سوسیالیست آمریکا بود و در زمینهی حقوق زنان نیز فعال بود و از کنترل
بارداری و حق رای برای زنان حمایت میکرد. او در ضمن عضو اتحادیهی کارگری
چپ کارگران صنعتی جهان بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان
پیوستم" توضیح میدهد که چطور تحت تاثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه
در آمده است.
هلن کلر از طرفداران انقلاب روسیه بود و در مطالبی چون "به روسیهی شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه میپردازد.
درگذشت:
در سال ۱۹۳۶، هلن کلر به «کانکتیکات وستپورت» رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن بود. او در ژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
در
مراسم تدفین او سناتور «لیستر هیل» درباره او چنین گفت: «او زنده خواهد
ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که متولد شده اند اما نه برای مردن.
روح او برای همیشه باقی می ماند و نسلها می توانند داستان های بسیاری را از
زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد ، هیچ مرزی برای شجاعت و
ایمان وجود ندارد.»

شاعر و داستان سرای نابینا
(قرن هفتم ق.م)
هومر
کهن ترین و نامدارترین حماسه سرای یونانی است. وی را از افتخارات سرزمین
یونان قدیم می دانند. در قرن نوزدهم به وجود چنین شاعری شک کردند، ولی
اکنون اکثر محققان معتقدند که وی در قرن هفتم قبل از میلاد می زیسته
است.بنابر روایات او نابینا بوده است و شاید نخستین شاعر نابینا در تاریخ
باشد . متاسفانه درباره زندگی هومر سخنور نابینای یونان باستان ، آگاهی
درست و بسیاری در دست نیست،اما هردوت معتبرترین مورخ عهد باستان با قاطعیت
نوشته است: داستانسرایی به نام هومر وجود داشته است که در قرن هفتم قبل از
میلاد مسیح می زیسته است.
آنچه
به عنوان زندگی هومر در دست است مجموعه افسانه ها، و برخی داستانهای
ساختگی است که به دست اشخاص مختلف گرد آمده است. این داستانها که برخی از
آنها دلپذیر است، اعتبار تاریخی ندارد و تنها چیزی که شاید بتوان در این
میان پذیرفت این است که هومر بسیار سفر کرده است و سرنوشت و حتی مردم
روزگار با وی سازگار نبوده اند.پیداست که هومر در دیار خودچنان مقام
وجایگاه بلندی یافته بود که درباره وی افسانه های بسیاری ساخته اند .پیکر
تراشان و نقاشان یونان قدیم وی را به صورت مردی موقر و هوشیار، با چشمانی
بسته نشان داده اند. این سیما با آن مرد پرشور و سرکشی که ایلیاد را سروده
است سازگار نیست. با اینکه اغلب اسناد هومر را نابینا نشان داده اند ،
اسنادی هم هست که در آنها هومر بینا و جوان است.هومر قامتی معتدل
داشت.صورتی زیبا و سری بزرگ داشت و در صورت او اثر آبله پیدا بود. او نسبت
به اطرافیان خود بسیار مهربان و یار بزرگان روزگار خود بود. افلاطون و
ارسطو او را سزاوار و لایق تعظیم می دانستند و ارسطو آثار او را از خود دور
نمی کرد و می گفت در شعر او کمال فصاحت و شناخت و حکمت و استواری رای وجود
دارد. در روزگار باستان مردم هفت شهر از نژاد یونانی هومر را از خود می
دانستند. مردم آتن او را به این دلیل از آن خود می دانستند که "ازمیر"
مستعمره آنها بود. مردم "کولوفون" مدعی بودند که "ازمیریها" هومر را به
ایشان گروگان داده بودند و می گفتند کلمه "اومیروس" پسوند نام هومر نیز به
معنی گروگان است. دلایل مردم "ازمیروکیوس" معتبرتر بود. زیرا راویان باستان
اشعار هومر، از مردم این سرزمین بودندو حتی "سیمونید" شاعر معروف یونانی
که از حدود467 تا حدود556 ق.م زیسته است. هومر را ((مردیکوس)) نامیده است و
می گوید،مردی نابینا بود که در سرزمین "کیوس" کوهستانی می زیست. دراین
صورت اگر زادگاه وی در آنجا بود از اتباع این شهر به شمار می رفته است.
چنانکه راویان اشعار وی را که در آنجا بوده اند از بازماندگان او دانسته
اند .
بررسی اشعار و دلبستگی به آثار هومر از شش قرن پیش از میلاد آغاز
شد و بیشتردلبستگان ، ترانه های او را از بر می کردند و برخی از هوادارانش
دور هم جمع می شده اند و با خواندن سرودهایش لذت می بردند.نخستین کسی که
ترانه های پراکنده هومر را گرد آورد و نگذاشت دگرگون شوند، "اریستاکوس"
سرپرست کتابخانه اسکندریه بود که یکصد و پنجاه سال پیش از میلاد دو کتاب
منتشر کرد و تقریبا همان است که امروزه به جای مانده است .این دو منظومه
بزرگ حماسی یکی به نام "ایلیاد" و دیگری به نام "ادیسه" است که از
شاهکارهای ادبیات حماسی جهان به شمار می روند . در نوشته های قدیم چند اثر
نیز به وی نسبت داده اند که اینک در دست نیست. از سخنان اوست:
شرف و
فضیلت را طلب کنید و از مذمت و رذیلت بگریزید، انسان قادرترین حیوانات است
بر حیله .هرگاه مذهب تو عدل باشد بزرگی و بلندیها را جستجو می کنی. کسی که
در انجام این امر دوباره اشتباه کند حکیم نیست. هرگاه درختی افتاد هر که
خواهد از برگ آن می چیند. کسی که محتمل مصیبتهای سخت شود او مرد است. مذهب
مرد از کلام او دانسته می شود.
او نوشت: عادل آن نیست که ظلم نکند بلکه عادل کسی است که اگر توانایی ستم داشته باشد ظلم نکند .

احمد بن عبداللهِ تَنوخی، در مَعَره النُّعمانِ سوریه زاده شد. پیش ازچهارسالگی بر اثر ابتلا به بیماری آبله، بیناییش را ازدست داد. خود می گفت: تنها رنگ سرخ را می شناسم، زیرا درهنگام بیماری بر من جامه ای سرخ رنگ می پوشاندند. نحو و لغت را نزد پدرش در مَعَرّه آموخت و در حلب نزدیکی ازعلمای نحو شا گردی کرد. از یازده سا لگی شعر سروده است و چون بیست سا له شد، افرادی را واداشت تا کتب علوم ادبی را برایش بخوانند.
در
طرابلس ولاذقیه با راهبان ارتبا ط داشت و فلسفه ی یونان را از آنان آموخت.
همچنین فلسفۀ هندیان و ایرانیا ن را مطالعه کرد، پس از نضج عقلی، اعتزال و
گوشه نشینی برگزید. و خوشتن رارهین المحَبسین (زندان کوری وزندان فکر)
نامید. سپس چهل سال گوشت و حیوانی نخورد و خوراکش به حبوباب و میوه ها
منحصرمی گردید. ابولعلاء را می توان یک استثناء در شعر عرب نامید. زیرا
تنها شاعری است که دارای فلسفه ی خاص بود. ازدواج نکرد و تولید مثل را
جنایت شمرد. شادروان دکتر طه حسین دانشمند و ادیب معاصر مصری ، پژوهش های
گسترده ای دربارۀ ابوالعلاء کرده است.
ارزش کارهای طه حسین از آن جهت است که او خود چون ابوالعلاء نابینا بود.
اشعار
ابولعلاء شامل لُزُومیّات و سِقطُ الزند است. به علاوه کتابی به نام رسالة
الغُفران دارد به نظر می رسد که کمدی الهی دانته از آن اخذ و اقتباس شده
است و نیز کتاب اَلفُصول و الغایات هم از اوست . افکار و اشعار ابولعلاء در
مقا یسه با عمرخیا م شاعر فیلسوف ایرانی بارها از سوی پژوهشگران عرب و
ایرانی مورد بررسی قرار گرفته است و مشترکات فکری این دو شاعرنمایانده شده
است. همچنین به نظرمی رسد، جا ن میلتون انگلیسی (1608-1674م) در دو قصیده ی
بزرگ خود بهشت گمشده و بهشت بازیا فته، از رسا له ی الغفران متأثر بوده
باشد.
"بسی بلونت" (Bessie Blount) فیزیوتراپیستی بود که سربازان زخمی جنگ جهانی دوم را (با ماساژ) مداوا می کرد. خدماتی که در سال 1951 در جنگ انجام می داد موجب شد وسیله ای اختراع کند که افراد قطع عضو می¬توانستند به تنهایی غذا بخورند.
این وسیله ی برقی به یک لوله متصل بود که وقتی بیمار روی ویلچر یا در بستر بود، انتهای لوله را به دهان می گرفت و یه لقمه غذا در دهانش ریخته می شد.
سپس وی یک ظرف سبک طراحی کرد که ساده تر و کوچک تر بود و برای دور گردن بیمار طراحی شده بود.
بسی بلونت در سال 1914 در هیکوری ویرجینیا متولد شد. از ویرجینیا به نیوجرسی نقل مکان کرد و در آن جا در دانشکده ی تربیت بدنی "پنزر" و دانشکده ی مقدماتی "یونیون"، فیزیوتراپی خواند و سپس در شیکاگو تعلیمات خود را در زمینه ی فیزیوتراپی افزایش داد.
بسی بلونت در سال 1951 شروع به آموزش فیزیوتراپی در بیمارستان "برونکس" نیویورک کرد. قادر نبود تا به شکلی موفق اختراع باارزشش را در بازار وارد کند و از سوی "سازمان سربازان جنگی ایالات متحده" نیز حمایت نمی شد، بنابراین حق ثبت اختراعش را در سال 1952 به دولت فرانسه واگذار کرد. دولت فرانسه با استفاده از این وسیله ی مفید به بهبود کیفی زندگی بسیاری از سربازان جنگی کمک کرد.
بسی بلونت: «یک زن سیاهپوست می تواند وسیله ای اختراع کند که به نفع بشریت است».
شیخ عبدالجوادبن ملاعباس نیشابوری، ادیب، مدرس، شاعر نامدار در دوره مشروطیت در سال 1281 هـ ق، در روستایی از شهر نیشابور به دنیا آمد.
در
4 سالگی در اثر ابتلا به بیماری آبله، یک چشم او نابینا و چشم دیگرش
بینایی ضعیفی داشت لذا پدرش که کشاورز تنگدستی بود او را به مکتب نفرستاد.
ولی عبدالجواد که کم کم حافظه و استعداد قوی خود را نشان داد پدر را مجبور
کرد که او را به مکتبخانه بفرستد. او بعد از فراگیری خواندن و نوشتن و
مقدمات زبان عربی از زادگاهش به نیشابور رفت. در مدرسه گلشن نیشابور دروس
مقدماتی عربی و سپس منطق را یاد گرفت.
فنون ادبی را چنان که در سابق
معمول بود فراگرفت و با وجود ضعف چشم، بیشتر اوقات را در مطالعه کتب ادبی
عرب چون مقامات حریری و بدیع الزمان و معلقات سبع و کتب تاریخ، صرف می کرد.
حافظه او به حدی بود که در هرموضوع ادبی هزاران شعر و مثل از عربی و فارسی
می خواند. علاوه بر فنون ادبی در معقول نیز صاحب نظر بود و فنون ریاضی را
مانند نجوم و هندسه و هیئت و جبر و مقابله می دانست از طب و فقه و اصول و
رجال بهره داشت. از آثار او چیزی به طبع نرسیده است. رساله ای در جمع بین
عروض فارسی و عربی و رساله ای در شرح معلقات سبع و چند جزوه در تلخیص شرح
خطیب تبریزی بر حماسه"ابی تمام" نوشته است. ادیب، دارای اخلاق فاضله و
شرافت ذاتی و قناعت و مناعت طبع بود و تا پایان عمر مجرد زیست و جز به جمع
نوادر و ذخایر ادبی بفراهم آوردن مالی همت نگماشت. عشق و میل بسیار به
تعلیم داشت غالباً محضر او از جوانان دانش طلب پر بود اکثر جوانان فاضل
خراسان به واسطه یا بی واسطه در ادب، شاگرد این ادیب بوده اند. مدت عمرش 63
وفاتش در 12 ذیقعده 1344 ه'. ق. اتفاق افتاده است. در آغاز به روش قاآنی
سخن می گفت ولی بعد شیوه خراسانی را اختیار کرد و در شعر فارسی و عربی از
استادان مسلم زمان است. دیوانش قریب 6000 بیت جمع شده ولی به طبع نرسیده
است.